در متن زیر، که ترجمه مقاله شما و بمب اتمی (You and the Atomic Bomb) است، و تنها چند ماه بعد از بمباران اتمی هیروشیما و ناگاساکی، اورول در بمب اتمی ابتدا به دنبال یک سلاح رهایی بخش گشته ولی بعد از در نظر گرفتن شواهد و قراین به این نتیجه میرسد که بر خلاف سلاح سادهای مانند نارنجک دستی که وی آنرا یک سلاح "دموکراتیک" میداند، بمب اتمی فقط توان تبدیل شدن به یک سلاح "استبدادی" را دارد. بعدها نیز اورول در رمان مشهور ۱۹۸۴ به تأثیر قدرت رسانه در بقای حکومتهای استبدادی اشاره کرده و به رادیو و تلویزیون نیز به چشم سلاح استبدادی نگاه میکند. در دنیای امروز چه ابزار دموکراتیکی برای مقابله با اینگونه سلاحهای استبدادی در اختیار عموم مردم است؟
با وجود اینکه به احتمال زیاد و تا پنج سال دیگر همه ما در یک انفجار اتمی نابود خواهیم شد، میزان مباحث درباره این اسلحه بسیار کمتر از حد انتظار بوده است . تعداد زیادی نمودار، که غالبا به درد خواننده عادی نمیخورند، از پروتونها و نوترونهای در حال انجام وظیفه در روزنامهها چاپ و این ادعای پوچ که "بمب باید تحت کنترل بینالمللی باشد" مکررا بیان شده است. در عین حال کسی، حداقل به صورت کتبی، به اساسیترین سوال موجود توجه نمیکند: "تولید اینگونه بمبها به چه میزان سخت است؟"
اطلاعات مربوط به این موضوع که در حیطه عمومی – یعنی در اختیار ما، مردم – هستند از مسیری غیر مستقیم و به برکت تصمیم هَری ترومن، رییسجمهور آمریکا، به عدم ارسال برخی اسناد مربوط به این بمب به شوروی به دست آمدهاند. چند ماه قبل، وقتی که بمب بیش از یک شایعه نبود، اعتقاد فراگیر بر این بود که مشکل اصلی شکافتن اتم به دست فیزیکدانان است و بعد از غلبه بر این مشکل همگان توانایی تولید این اسلحه جدید و ویرانگر را خواهند داشت. (البته این شایعه در ادامه مدعی بود که در هر آن ممکن است دنیا توسط یک مجنون مشغول به کار در یک آزمایشگاه و به راحتی در کردن یک ترقه با خاک یکسان شود.)
درستی آن شایعه بیشک به تغییر مسیر تاریخ منتهی میشد. فرق میان حکومتهای بزرگ و کوچک از بین میرفت و تسلط حکومت بر فرد به میزان زیادی کاهش مییافت. اما از ادعاهای ترومن اینگونه استنباط میشود که ساختن بمب به میزان خارقالعادهای گران است و تولیدش محتاج کار فراوان در مقیاس صنعتی میباشد، به طوری که فقط سه یا چهار کشور توانایی ساخت آن را در دنیا دارند. نکته اساسی همین است، زیرا امکان دارد کشف بمب اتمی، نه تنها مسیر تاریخ را عوض نکند، بلکه به گرایشاتی که در عرض چندین سال گذشته شاهد آنها بودهایم شتاب هم ببخشد.
اینکه بگوییم تاریخ تمدن به تاریخ اسلحه گره خورده است ادعایی است پیش پا افتاده. مخصوصاً رابطه بین کشف باروت و سرنگونی نظام فئودالی به دست بورژوازی بارها بیان شده است. فکر میکنم که این قانون، که حتما مثال نقضش وجود دارد، عموما درست باشد: زمانی که اسلحه غالب گران و تولید آن سخت است دوران استبداد خواهد بود، اما هنگامی که اسلحه غالب ساده و ارزان باشد بخت با مردم عادی است. به همین منوال و برای مثال تانک، رزمناو و هواپیمای بمب افکن ذاتا سلاح استبدادی بوده در حالی که تفنگ، تپانچه، کمان و نارنجک دستی ذاتا سلاح دموکراتیک هستند. سلاح پیچیده، قوی را قویتر میکند، در حالی که سلاح ساده، تا وقتی جوابی برایش نباشد، به مانند پنجهای برای ضعفا است.
دوران شکوفایی دموکراسی و حق انتخاب ملی همزمان بود با دوران تپانچه و تفنگ. بعد از اختراع چخماق و قبل از اختراع چاشنی، تپانچه سلاحی به نسبت کارآمد و در عین حال ساده بود که امکان تولید آن در هر جایی وجود داشت. ترکیبی از این خصوصیات بود که امکان موفقیت انقلابیون آمریکایی و فرانسوی را فراهم آورد و طغیان عمومی را در مقایسه با زمان حال تبدیل به امری جدی و واقعی نمود. بعد از تپانچه هم نوبت به تفنگ ته پر رسید. با وجود پیچیدگی نسبی، کشورهای متعددی قادر به تولید ارزان آن بودند و نه تنها به راحتی میشد آنرا قاچاق کرد، بلکه مصرف مهماتش هم کم بود. حتی عقب افتادهترین کشور هم میتوانست به راحتی از این تفنگها به دست آورد و اینگونه بود که بورها، بلغارها، ابیسینیاییها و مراکشیها – حتی تبتیها – توانستند برای استقلال خود بجنگند و گاهی اوقات هم موفق باشند. ولی بعد از تفنگ تمامی پیشرفتهای نظامی به نفع حکومت و کشورهای صنعتی و به ضرر فرد و کشورهای عقب افتاده بوده است. مراکز قدرت پیوسته در حال کمتر شدن میباشند. در ۱۹۳۹، فقط پنج کشور توانایی جنگیدن طولانی مدت را داشتند که این رقم اکنون به سه، شاید حتی دو، تقلیل یافته است. سالهاست که این جریان به وضوح نمایان است ولی برخی از آگاهان حتی قبل از ۱۹۱۴ هم به آن اشاره میکردند. تنها چیزی که ممکن است منجر به برگشت این جریان شود کشف یک سلاح – یا کلا، روشی برای مقابله – است که تولیدش نیازی به تمرکز قدرت صنعتی در مقیاس بزرگ نداشته باشد.
از شواهد اینگونه بر میآید که روسها فعلا توانایی دستیابی به بمب اتمی را ندارند؛ اما شکی در اینکه تا چند سال آینده به آن دسترسی پیدا خواهند کرد نیست. آیندهای که در برابر ما وجود دارد ساخته شده از دو یا سه ابر قدرت است که به سلاح اتمی مسلح بوده، دنیا را بین خود تقسیم کرده و هر آن امکان کشتن میلیونها نفر انسان را دارند. برخی شتابان اینگونه نتیجه میگیرند که شاید در آینده شاهد جنگهایی بزرگتر و خونینتر و شاید نابودی کامل تمدن صنعتی، باشیم. اما فرض کنیم - البته محتملترین سناریو همین است – که قدرتهای بزرگ باقیمانده طی یک موافقتنامه ضمنی قبول میکنند که از بمب اتمی بر ضد یکدیگر استفاده نکنند. فرض کنیم که از بمب فقط بر ضد و یا برای تهدید کشورهایی استفاده شود که قادر به پاسخ متقابل نیستند. در این صورت ما دقیقا به همان نقطه شروع برگشتهایم و تنها اختلاف، تمرکز بیش از پیش قدرت در دستان کمتر است و آینده ملتهای وابسته و طبقات ستم دیده نیز همچنان رو به تاریکی میرود. وقتی جِیمز بِرنهام کتاب انقلاب مدیریتی (Managerial Revolution) را نوشت، عده زیادی از آمریکاییها بر این اعتقاد بودند که آلمان در اروپا به پیروزی میرسد و طبیعتا قاره یورآسیا به قرق کامل آلمان و نه شوروی در خواهد آمد و ژاپن هم آسیای شرقی را کنترل میکند. با اینکه این محاسبه غلط از کار در آمد ولی تأثیری بر بحث اصلی ندارد. روز به روز قسمتهای بیشتری از دنیا در حال تقسیم شدن بین سه امپراطوری عظیم که هر سه جامع و بی ارتباط با دنیای بیرون و تحت فرمان اشکال مختلف حکومت اُلیگارشی خود-منتخب هستند، است. چانهزنیها بر سر محل دقیق مرزها همچنان ادامه دارد و احتمالا در آینده هم ادامه خواهند داشت و وجود سومین ابر قدرت – آسیای شرقی به مرکزیت چین - هم بیشتر بالقوه است تا حتمی. اما جهت حرکت اشتباه نشدنی است و تمامی کشفیات علمی اخیر هم به آن شتاب میدهند. سابقا اینگونه ادعا میشد که هواپیما مرزها را از بین برده است، ولی در واقعیت و به محض تبدیل هواپیما به یک ماشین جنگی جدی بود که مرزها به طور کامل غیر قابل عبور شدند. زمانی انتظار میرفت که رادیو تبدیل به ابزاری برای همکاری و درک بینالمللی شود؛ در واقعیت اما تبدیل به ابزاری برای فحاشی یک کشور به کشوری دیگر شده است. بمب اتمی ممکن است در نهایت، با دادن قدرت لایتناهی و در عین حال برابر به مستبدین و کوتاه کردن دست ملتها و طبقات ستم کشیده از هر اعتراضی، این فرایند را کامل کند. این قدرتها ناتوان از تسخیر یکدیگر، احتمالاً به اشتراک بر دنیا حکومت خواهند کرد، و راهی هم برای بر هم زدن این توازن قوا، به جز از طریق تغییرات آهسته و غیر قابل پیشبینی جمعیتی، به چشم نمیخورد.
چهل یا پنجاه سال است که اِچ. جی. ولز و دیگران درباره خطر نابودی بشر به دست سلاحهای خود ساختهاش و تسلیم دنیا به مورچگان یا گونه اجتماعی دیگری هشدار میدهند. تمام کسانی که شهرهای ویران شده آلمان را نظاره کردهاند این اتفاق را دور از واقعیت نخواهند یافت. با این حال، اگر به کل دنیا نگاه کنیم، گرایش عمومی نه به سوی آنارشی بلکه به سوی تحمیل دوباره بردگی است. نه تنها ممکن است به سوی سرنگونی نرویم بلکه احتمال دارد درحال حرکت به سوی دورانی جدید اما ثابت همانند امپراطوریهای بردهداری عهد عتیق باشیم. تئوری جیمز برنهام موضوع بحثهای زیادی بوده است ولی افراد کمی به نکات ایدیولوژیکی آن فکر کردهاند، یعنی نوعی جهانبینی، نوعی اعتقاد و ساختار اجتماعی که احتمالاً در کشوری مستولی میشود که، در آن واحد، هم تسخیر نشدنی است و هم در جنگ سرد دایمی با همسایههایش به سر میبرد.
اگر بمب اتمی به گونهای واقعیت مییافت که ساخت و تولیدش به راحتی و ارزانی یک دوچرخه یا ساعت شماطهدار بود، شاید ما را دوباره در بربریت فرو میبرد، ولی از طرف دیگر به منزله پایان سلطه ملی و حکومت متمرکز پلیسی بود. اگر، آنگونه که به نظر میرسد، سلاحی پر خرج و کمیاب مانند یک رزمناو باشد، احتمالاً منجر به پایان جنگهای طولانی مدت به قیمت استقرار و ادامه مستمر "صلحی که صلح نیست" خواهد شد.
جورج اورول، اکتبر ۱۹۴۵
0 نظر:
ارسال یک نظر