۲۴ مهر ۱۳۸۹

یهودی‌ستیزی در بریتانیا

در مقاله زیر (Antisemitism in Britain)، اورول به بررسی مشاهدات شخصی خود از وضعیت رفتار با یهودیان در بریتانیا می‌پردازد و پایه‌های ایدئولوژیک و توجیهات عقلانی مرسوم را به چالش می‌کشد. وی بر این نظر است که جنایاتی که در طول جنگ جهانی دوم بر علیه یهودیان صورت گرفت فقط منجر به مخفی شدن احساسات یهودی‌ستیزانه در سطح بریتانیا شده است و همدردی با یهودیان تنها در حیطه عمومی و در مقیاسی سطحی وجود دارد، در حالی که اشخاص در خفا و در زندگی شخصی خود به آن آلوده هستند. او معتقد است که یهودی‌ستیزی را نمی‌توان تنها با فرضیات اقتصادی و تاریخی توضیح داد و برای شناختن بهتر ریشه‌های آن به میزانی روانشناسی هم احتیاج است و تنها راه علاج آن از طریق یافتن راهی برای درمان بیماری بزرگتر ناسیونالیسم ممکن است. همانطور که اورول خود می‌گوید یهودی‌ستیزی تنها یکی از روشهایی است که ناسیونالیسم به وسیله آن نمود پیدا می‌کند و احساسات نژادی، اگر نه در همه افراد، بلکه در عده زیاد از آنها به طرق دیگر وجود دارد و برای مثال صهیونیسم را یهودی‌ستیزی برعکس قلمداد می‌کند.


چیزی در حدود۴۰۰,۰۰۰ یهودی در بریتانیا زندگی می‌کنند، به علاوه چند هزار یا، حداکثر، چندین هزار پناهنده یهودی که از ۱۹۳۴ به بعد وارد کشور شده‌اند. جمعیت یهودیان تقریبا به طور کامل در نیم دوجین شهر بزرگ متمرکز شده و بیشتر در تجارت غذا، لباس و مبلمان شاغل است. تعداد اندکی از شرکتهای انحصاری، همانند آی. سی. آی.، یک یا دو روزنامه مهم و حداقل یکی از فروشگاههای زنجیره‌ای به طور کامل متعلق به یهودیان هستند یا یهودیان در آنها سهام دارند، ولی از واقعیت به دور خواهد بود اگر بگوییم که زندگی تجاری بریتانیا در انحصار یهودیان است. در واقع حتی به نظر می‌رسد که یهودیان نتوانسته‌اند همگام با گرایش مدرن به سوی تلفیق شرکتهای بزرگ به پیش روند و در مشاغلی که بالاجبار در مقیاس کوچک و به روشهای کهنه اداره می‌شوند باقی مانده‌اند.

صحبتم را با این حقایق ریشه‌ای، که هر انسان آگاهی از آنها مطلع است، شروع می‌کنم تا بر اینکه ما در انگلستان "مشکل" یهودی نداریم تاکید کرده باشم. یهودیان نه به میزان کافی زیاد هستند و نه قدرتمند، و فقط در آنچه که آزادانه "محافل روشنفکری" خطاب می‌شود نفوذ چشمگیری دارند. با اینحال عموما پذیرفته شده است که یهودی‌ستیزی در حال افزایش است، که جنگ آن را تشدید کرده است، که افراد بشردوست و روشن هم از آن مبرا نیستند. صورت خشن به خود نمی‌گیرد (مردم انگلیسی تقریبا همواره ملایم و قانونمند هستند)، ولی به اندازه کافی بدطینت است، و در شرایط مساعد ممکن است نتایج سیاسی هم داشته باشد. اینها نمونه‌هایی از اظهارات یهودی‌ستیزانه‌ای است که در یک یا دو سال گذشته شخصا شنیده‌ام:

  • کارمند میانسال اداری: "من معمولا با اتوبوس به سر کار می‌آیم. بیشتر طول می‌کشد، ولی این روزها حوصله گرفتن مترو از ایستگاه گُلدِرز گرین را ندارم. آن خط پر از مسافرانی از نژاد منتخب است."

  • سیگارفروش (زن): "نه، امروز کبریت ندارم. اگر من بودم از خانم پایین خیابان می‌پرسیدم. او همیشه کبریت دارد. بلی، یکی از نژاد منتخب."

  • روشنفکر جوان، کمونیست یا شبه-کمونیست: "نه، من از یهودیان خوشم نمی‌آید. هیچ وقت هم این را مخفی نکرده‌ام. اصلا تحملشان را ندارم. البته، باید بگویم که یهودی‌ستیز نیستم."

  • زنی از طبقه متوسط: "خب، کسی نمی‌تواند به من بگوید یهودی‌ستیز، ولی من جدا فکر می‌کنم که رفتار این یهودیان بوی گند می‌دهد. اینکه در صف از بقیه جلو می‌زنند و غیره. به طرز خبیثی خودخواه هستند. فکر می‌کنم بیشتر چیزهایی که بر سرشان می‌آید تقصیر خودشان است."

  • پخش کننده شیر: یک یهودی کار نمی‌کند، نه مثل کاری که یک انگلیسی می‌کند. او خیلی باهوش است. ما با این کار می‌کنیم" (عضله بازوش را منقبض می‌کند). "آنها با اینجا" (با انگشت به سرش می‌زند).

  • حسابدار رسمی، باهوش، چپگرا ولی بدون خط و مشی مشخص: این یهودیهای لعنتی همگی طرفدار آلمان هستند. اگر فردا نازیها به اینجا برسند اینها سریع رنگ عوض خواهند کرد. در کارم خیلی از اینها می‌بینم. در ته قلبشان هیتلر را تحسین می‌کنند. همیشه برای کسی که تو سرشان می‌زند چاپلوسی می‌کنند."

  • زنی باهوش، بعد از اینکه کتابی در مورد یهودی‌ستیزی و جنایات آلمانیها به او پیشنهاد شد: به من نشانش ندهید، خواهش می‌کنم نشانش ندهید. فقط باعث خواهد شد که از یهودیان بیشتر از همیشه متنفر شوم."

می‌توانم صفحات متعددی را با اینگونه اظهارات پر کنم، ولی اینها برای ادامه بحث کافی هستند. دو حقیقت از اینها استخراج می‌شود. یکی – که خیلی مهم است و دوباره به آن رجوع خواهم کرد – این است که وقتی هوش از حد مشخصی بالاتر می‌رود مردم از یهودی‌ستیز بودن خجالت می‌کشند و مراقب هستند که بین "یهودی‌ستیزی" و "بیزاری از یهودیان" فرق بگذارند. دیگری این است که یهودی‌ستیزی امری غیر منطقی است. یهودیان متهم به جرایم خاصی می‌شوند (برای نمونه، رفتار نادرست در صفوف غذا) که برای شخص اظهار کننده مهم هستند، ولی واضح است که اینگونه اتهامات فقط به دنبال عقلانی کردن برخی تعصبات عمیق هستند. تلاش برای مقابله با آنها به وسیله حقایق و آمار بیفایده است، و در برخی مواقع ممکن است از بیفایده هم بدتر باشد. همان طور که آخرین نقل قولی که در بالا آمده است نشان می‌دهد، مردم حتی وقتی از غیر قابل دفاع بودن عقاید خود نیز مطلع هستند از یهودی‌ستیزی، یا حداقل ضد-یهودی بودن، دست نمی‌کشند. اگر از کسی بیزار هستید که بیزار هستید و همین: احساسات شما نسب به او با مرور محاسنش بهتر نخواهد شد.

اتفاقی که افتاده است این است که جنگ رشد یهودی‌ستیزی را تقویت کرده و حتی، در نظر خیلی از مردم عادی، آن را توجیه نیز کرده است. در وهله اول، می‌توان با اعتماد کامل گفت که یهودیان یکی از مردمانی هستند که از پیروزی متفقین منتفع خواهند شد. در نتیجه این نظریه که "این یک جنگ یهودی است" تا حدودی قابل باور است، بیشتر هم به این خاطر که از فعالیتهای جنگی یهودیان کمتر از آنکه لیاقت دارد سخن گفته می‌شود. امپراطوری بریتانیا یک تشکیلات بزرگ و ناهمگن است که بیشتر با موافقت متقابل پابرجا مانده است، و تملق گویی عناصر کمتر قابل اعتماد در ازای عناصر وفادار غالبا الزامی است. در بوق کردن دستاوردهای سربازان یهودی، و یا حتی قبول وجود تعداد زیادی سرباز یهودی در خاورمیانه، باعث بروز خصومت در آفریقای جنوبی، کشورهای عرب و دیگر مناطق می‌شود: نادیده گرفتن کل مبحث و رها کردن مردم عادی به اعتقادشان مبنی بر زرنگی یهودیان در فرار از خدمت سربازی کاری بسیار راحتتر است. دیگر اینکه، یهدویان دقیقا در مشاغلی فعال هستند که در زمان جنگ توسط مردم غیرنظامی بدنام می‌شوند. یهودیان بیشتر به فروش غذا، لباس، مبلمان و تنباکو مشغول هستند – درست همان اجناسی که در کمبود مزمن بوده، و نتیجتا با گرانفروشی، بازار سیاه و پارتی‌بازی همراه هستند. و دیگر اینکه، اتهام معمول که یهودیان در زمان حمله هوایی رفتاری به شدت بزدلانه دارند را مدیون حمله‌های بزرگ ۱۹۴۰ هستیم. آنچه که اتفاق افتاد این بود که محله یهودی‌نشین وایت‌چَپِل از اولین محله‌هایی بود که به شدت بمباران شد، و نتیجه طبیعی آن هم پخش شدن گروه‌های زیادی از یهودیان در سراسر لندن بود. اگر فقط از روی این پدیده‌های زمان جنگ قضاوت کنیم، به راحتی می‌توان متصور شد که یهودی‌ستیزی امری شبه‌معقول است که بر پایه فرضیات غلط ساخته شده است. و طبیعتا یک یهودی‌ستیز خود را فردی منطقی فرض می‌کند. هر وقت در مقاله‌ای به این موضوع پرداخته‌ام، میزان زیادی "جوابیه" دریافت کرده‌ام، و همواره برخی از نامه‌ها از طرف افرادی متعادل و میانه‌رو - مانند پزشکها – بوده است که آشکارا مشکل اقتصادی ندارند. این افراد همیشه می‌گویند (همانطور که هیتلر در نبرد من می‌گوید) که در ابتدا هیچگونه تعصبات ضد-یهودی نداشتند و فقط بعد از بررسی حقایق به مواضع فعلی خود رسیده‌اند. ولی یکی از نشانه‌های یهودی‌ستیزی قابلیت فرد در باور کردن داستانهایی است که امکان حقیقی بودن آنها وجود ندارد. یک نمونه خوب اتفاق عجیبی است که در ۱۹۴۲ در لندن افتاد، هنگامی که، وحشتزده از انفجار بمب، بیشتر از صد نفر از جمعیت انبوهی که در حال فرار به سمت ورودی مترو بودند در زیر دست و پا له شدند. این حرف که "یهودیان مسؤول بودند" بلافاصله در سرتاسر لندن پیچید. به وضوح بحث کردن با مردمی که اینگونه فکر می‌کنند کاری تقریبا بیهوده است. تنها رویکرد مفید کشف کردن این است که چرا در حالی که در بقیه موارد از عقل سلیم برخوردارند ولی در یک مورد خاص چرندیاتی از این قبیل را باور می‌کنند.

ولی فعلا می‌خواهم به آن نکته‌ای که قبلا ذکر کردم رجوع کنم – آگاهی گسترده‌ از شیوع احساسات یهودی‌ستیزانه، و بی‌میلی به قبول سهیم بودن در آن. در میان مردم فرهیخته، یهودی‌ستیزی گناهی نابخشودنی است و مقوله‌ای جدا از دیگر تعصبات نژادی طلقی می‌شود. مردم سعی فراوانی در اثبات یهودی‌ستیز نبودن خود می‌کنند. در ۱۹۴۳ مراسمی مذهبی برای همدردی با یهودیان لهستانی در کنیسه‌ای در سَنت جانز وود برگزار شد. مسؤولین محلی اشتیاق خود را برای حضور اعلام کردند، و مراسم با حضور رسمی شهردار منطقه، نمایندگان مذاهب، جوخه‌هایی از نیروی هوایی، گارد داخلی، پرستاران، پیشاهنگها و غیره برگزار شد. در ظاهر، ابراز همدردی عمیقی با یهودیان مصیبت‌زده بود. ولی در‌ واقع چیزی جز تلاشی آگاهانه برای نجیبانه رفتار کردن توسط عده‌ای که در حالت عادی در موارد بسیاری عقاید شخصی کاملا متفاوتی دارند نبود. آن ناحیه لندن تا حدودی یهودی‌نشین است، یهودی‌ستیزی در آن متداول می‌باشد، و، همان‌طور که خود می‌دانستم، بعضی از مردانی که در اطراف من نشسته بودند به آن آلوده بودند. فرمانده جوخه خود من در گارد داخلی، که پیش از مراسم ابراز همدردی بسیار مشتاقانه به حضور ما اصرار می‌ورزید و معتقد بود که باید "حضوری پررنگ داشته باشیم"، سابقا عضو پیراهن سیاههای مُزلی بود. تا وقتی که اختلافات احساسی به این صورت در انگلستان وجود دارد، اعمال خشونت بر علیه یهودیان، یا، مهمتر از آن، وضع قوانین یهودی‌ستیزانه، تحمل نخواهد شد. در حال حاضر امکان تبدیل شدن یهودی‌ستیزی به امری قابل احترام وجود ندارد. ولی این کمتر از آنچه به نظر می‌رسد امتیاز محسوب می‌شود.

یکی از آثار آزار یهودیان در آلمان این بوده است که از تحقیق جدی درباره یهودی‌ستیزی جلوگیری کرده است. یک یا دو سال پیش در انگلستان تحقیقی کوچک و ناکافی به دست گروه مَس آبزِروِیشِن (Mass Observation) صورت گرفت، اما اگر این موضوع در موارد دیگری هم بررسی شده باشد حتما نتایج آن تحقیقات مخفی نگاه داشته شده‌اند. در همین حین مردم اهل فکر آگاهانه در حال سرکوب کردن تمام چیزهایی که ممکن است احساسات یهودیان را خدشه‌دار کند بوده‌اند. بعد از ۱۹۴۳، انگار که معجزه شده باشد، مسخره کردن یهودیان از کارت‌پستالها، مجلات و صحنه سالنهای نمایش ناپدید شد، و قرار دادن یک یهودی به عنوان شخصیت بد در رمانها و داستانهای کوتاه به عنوان نمادی از یهودی‌ستیزی طلقی گردید. در مورد مساله فلسطین هم افراد روشن اکیدا دعوی یهودیان را اثبات شده طلقی کرده و از بررسی دعوی اعراب طفره می‌روند – تصمیمی که شاید به خودی خود درست باشد، اما در وهله اول به این دلیل اتخاذ شد که یهودیان در سختی بودند و به باور عمومی نباید از آنها انتقاد می‌شد. در نتیجه، به مرحمت هتلر، شرایطی به وجود آمده بود که در آن جراید در عمل به نفع یهودیان ممیزی می‌شدند ولی یهودی‌ستیزی در خلوت رو به پیشرفت بود، حتی، تا حدودی، در میان افراد حساس و باهوش. این بخصوص در ۱۹۴۰ همزمان با توقیف پناه‌جویان به چشم می‌خورد. طبیعتا، هر فرد متفکری وظیفه خود می‌دانست که به زندانی کردن فله‌ای پناه‌جویان بدبختی که در اکثر موارد فقط به خاطر مخالفت با هیتلر در انگلستان بودند اعتراض کند. اما، در خلوت، احساسات کاملا متفاوتی ابراز می‌شد. بخش کوچکی از پناه‌جویان رفتاری به شدت نا‌بخردانه داشتند، و از آنجا که بیشتر آنها یهودی بودند، تمایلات مخالف آنها لزوما همراه با لایه‌هایی از یهودی‌ستیزی بود. شخصیتی برجسته از حزب کارگر – نام او را نمی‌آورم، ولی او یکی از محترمترین افراد در انگلستان است – با لحنی خشن به من گفت: "ما هیچ وقت از این مردم نخواسته‌ایم که به این کشور بی‌آیند. اگر تصمیم به آمدن به این کشور می‌گیرند، بگذار عواقب آن را هم تجربه کنند." اما همین مرد از روی احساس وظیفه با هرگونه عریضه و بیانیه‌ای در اعتراض به زندانی کردن خارجیها همکاری می‌کند. این حس که یهودی‌ستیزی امری رسوا و ننگین است، چیزی است که یک شخص متمدن به آن دچار نیست، شرایط را برای برخورد علمی نامساعد می‌کند، و در واقعیت بسیاری از مردم از کاویدن این موضوع در عمق وحشت دارند. به گفته دیگر، آنها از اینکه ممکن است اینگونه کاوشها نشان دهد که نه تنها یهودی‌ستیزی در حال گسترش است بلکه در خود آنها هم وجود دارد وحشتزده هستند.

برای تجسم بهتر این مقوله باید به چند دهه قبل نگاه کنیم، به روزهایی که هیتلر نقاشی بیکار بود و کسی نامش را هم نشنیده بود. خواهیم فهمید یهودی‌ستیزی، با وجود اینکه امروزه به میزان کافی مستند است، نسبت به سی سال پیش کمتر در انگلستان رایج است. هیچ وقت حس خاصی نسبت به ازدواج با یهودیان یا حضور آنها در مناصب مهم عمومی وجود نداشته است. با این حال، سی سال قبل کمابیش به عنوان یک قانون طبیعی پذیرفته شده بود که یک یهودی سوژه خنده است و – با اینکه از نظر ذکاوت برتر است – ولی از نظر "شخصیتی" کمبود دارد. در تئوری، یک یهودی هیچگاه از عدم قابلیت قانونی رنج نبرده است، ولی در عمل از برخی از مشاغل منع شده است. وی، برای مثال، به احتمال نمی‌توانست به عنوان یک افسر در نیروی دریایی پذیرفته شود، و یا در یکی از هنگهای "شیک" نیروی زمینی. یک پسر یهودی همواره زندگی بدی در یک مدرسه خصوصی داشت. او البته می‌توانست یهودیت خود را با جذابیت استثنایی یا مهارت ورزشی بی‌اهمیت کند، ولی آن در ابتدا مانند معلولیتی در ردیف لکنت زبان یا خال مادرزادی بود. یهویان ثروتمند به مخفی شدن در زیر القاب اشرافی انگلیسی یا اسکاتلندی گرایش داشتند، و به چشم یک انسان نوعی این امری کاملا طبیعی بود، همان‌طور که یک مجرم طبیعتا به دنبال تغییر هویت خویش است. حدود بیست سال پیش، در رَنگون، در حال گرفتن تاکسی به همراه یکی از دوستانم بودم که پسر کوچک و ژنده‌پوشی که پوست روشنی داشت با عجله به سمت ما آمد و شروع کرد به تعریف داستان پیچیده‌ای درباره مسافرت از کُلُمبو و اینکه برای برگشت به پول احتیاج دارد. از روی رفتار و ظاهرش نمی‌شد حدس زد که اهل کجا است، و به او گفتم:

       "انگلیسی خیلی خوب حرف می‌زنی. ملیتت چیست؟"

       مشتاقانه با لهجه هندی-اروپایی خود پاسخ داد: "جهود هستم، آقا!"

و به یاد دارم که رو به همراهم کردم و، فقط نیمه شوخی، گفتم: "علنا به آن اقرار می‌کند." تمام یهودیانی که تا آن زمان می‌شناختم مردمانی بودند که از یهودی بودن خجالت می‌کشیدند، یا حداقل ترجیح می‌دادند که درباره تبار خود صحبت نکنند، و اگر مجبور می‌شدند معمولا از کلمه "کلیمی" استفاده می‌کردند.

طرز برخورد طبقه کارگر هم بهتر از این نبود. برای یک یهودی که در وایت چپل بزرگ می‌شد، مورد حمله قرار گرفتن، یا حداقل هو شدن، در صورت مبادرت به ورود به محله‌های مسیحی امری پذیرفته شده بود، و "جک یهودی" سالنهای نمایش و مجلات فکاهی تقریبا همیشه بدطینت بود (۱). چزاندن یهودیان در ادبیات هم وجود داشت، که به دست افرادی مانند بِلاک، چِستِرتُن و پیروانشان به درجات رفیعی از فحاشی در سطح قاره‌ای رسید. نوسندگان غیر کاتولیک هم بعضا به همین ترتیب ولی نرمتر مقصر بودند. در ادبیات انگلیسی، از چاوسِر به بعد، نوعی یهودی‌ستیزی به چشم می‌خورد و، بدون اینکه احتیاجی به رجوع به کتابهای مختلف داشته باشم، می‌توانم قطعاتی از نوشته‌های شکسپیر، اِسمُلِت، تَکِری، بِرنارد شاو، اِچ. جی. وِلز، تی. اِس. اِلیوت، آلدوس هاکسلی و دیگران را به خاطر آورم که اگر امروز نوشته می‌شدند حتما داغ یهودی‌ستیزی می‌خوردند. بی‌تامل، تنها نویسندگان انگلیسی که برای تلاش مشخصشان در دفاع از یهودیان به ذهنم می‌رسند دیکنز و چارلز رید هستند. و گذشته از آنکه روشنفکر نوعی تا چه اندازه با نظرات بلاک و چسترتن موافق است، ولی هیچگاه قویا هم آنها را ناپسند نشمرده است. روده درازیهای بی‌پایان چسترتن بر علیه یهودیان، که به ضعیفترین بهانه‌ها در داستانها و مقالات خود می‌گنجاند، هیچ وقت برایش مزاحمت ایجاد نکرد – در‌ واقع چسترتن یکی از محترمترین افراد در دنیای ادبی انگلستان بود. هر کسی که امروزه در آن سبک بنویسد حتما خود را در هدف طوفانی از پرخاش قرار خواهد داد، و بیشتر این احتمال را خواهد داشت که ناشری برای نوشته‌هایش پیدا نکند.

اگر، همانطور که من اشاره کردم، تعصبات ضد یهودی همیشه تا حدودی در انگلستان پراکنده بوده است، هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم هیتلر سبب کم شدنشان شده باشد. تنها تاثیر هیتلر ایجاد تفرقه عمیق بین فرد آگاه سیاسی که متوجه است الان بهترین زمان برای سنگ زدن به یهودیان نیست، و فرد ناآگاهی که یهودی‌ستیزی بومی‌اش در زیر فشار روانی جنگ رشد کرده است، بوده است. پس می‌توان فرض کرد که خیلی از مردمی که مرگ را به پذریفتن یهودی‌ستیزی ترجیح می‌دهند خود در خفا به آن متمایل هستند. من پیش از این اشاره کرده‌ام که یهودی‌ستیزی را اختلالی روانی می‌دانم، ولی حتما توجیهات عقلانی هم دارد، که به شدت مورد باور هستند و تا حدودی هم حقیقت دارند. توجیه عقلانی مورد علاقه عوام این است که یک یهودی استثمارگر است. بخشی از دلیلی که ارایه می‌شود این است که یک یهودی، در انگلستان، تاجری کوچک است – یعنی شخصی که کلاهبرداریش، در مقایسه با کلاهبرداری، مثلا، یک بانک یا شرکت بیمه، بدیهیتر و فهمیدنیتر است. در سطوح بالاتر فکری، یهودی‌ستیزی اینگونه توجیه عقلانی می‌شود که یک یهودی شخصی است که پخش بی‌علاقگی میکند و روحیه ملی را تضعیف می‌کند. برای این هم توجیهات سطحی وجود دارد. در بیست و پنج سال گذشته بخش بزرگی از فعالیت جماعتی که به آنها "روشنفکر" گفته می‌شود موذیانه بوده است. به نظرم بزرگنمایی نباشد اگر بگوییم در صورتی که "روشنفکران" کار خود را اندکی کاملتر انجام می‌دادند، بریتانیا در ۱۹۴۰ تسلیم می‌شد. ولی طبقه روشنفکر ناراضی به ناچار شامل تعداد زیادی یهودی بود. تا حدودی معقول است که بگوییم یهودیان دشمنان فرهنگ بومی و روحیه ملی ما هستند. اما، با بررسی دقیق، معلوم می‌شود که این ادعایی پوچ است، ولی همیشه می‌توان از تعداد اندکی از افراد مهم در حمایت از آن نام برد. در اندک سال گذشته نوعی ضد-حمله بر علیه چپگرایی سطحی رایج در دهه گذشته که در سازمانهایی نظیر لِفت بوک کِلاب (Left Book Club) خلاصه می‌شود شکل گرفته است. این ضد-حمله (برای نمونه به کتابهایی نظیر گوریل خوب (The Good Gorilla) اثر آرنولد لوتین و پرچمهای بیشتری بی‌افرازیم (Put Out More Flags) اثر اِویلین وا رجوع کنید) سبکی یهودی‌ستیزانه دارد، و احتمالا، در صورت بی‌خطرتر بودن موضوع، آشکارتر از اینها بیان می‌شد. الان چندین دهه است که انگلستان طبقه روشنفکر وطنپرستی که ارزش توجه داشته باشد نداشته است. ولی وطنپرستی انگلیسی، یعنی وطنپرستی از نوع روشنفکری آن، امکان دوباره زنده شدن را دارد، و احتمالا هم در صورت ضعیف شدن چشمگیر جایگاه جهانی انگلستان بعد از جنگ فعلی زنده خواهد شد. روشنفکران جوان ۱۹۵۰ ممکن است به همان میزان ساده‌لوحانه وطندوست باشند که روشنفکران جوان ۱۹۱۴ بودند. در چنین شرایطی، آنگونه‌ای از یهودی‌ستیزی که در بین ضد-دِرِیفوسها در فرانسه گسترش یافت، و چسترتن و بلاک تلاش کردند تا به این کشور وارد کنند، ممکن است پا بگیرد.

من تئوری حاضر و آماده‌ای در قبال ریشه‌های یهودی‌ستیزی در دست ندارم. دو توضیح فعلی، یعنی اینکه به خاطر مشکلات اقتصادی است، یا از دیدی دیگر، میراث به جا مانده از قرون وسطی است، به نظر من ناکافی هستند، ولی اذعان می‌کنم که اگر آنها را با هم ترکیب کنیم توانایی دربرگیری تمام حقایق را دارند. تنها حرفی که می‌توانم با اعتماد به نفس بزنم این است که یهودی‌ستیزی بخشی از مشکل بزرگتر ناسیونالیسم است، که تا به امروز به صورت جدی بررسی نشده است، و اینکه یهودیان به وضوح بز طلیعه هستند، ولی برای چه چیز بز طلیعه هستند هنوز معلوم نیست. من در این مقاله تقریبا به طور کامل فقط از تجربیات شخصی خود استفاده کرده‌ام، و شاید تمام نتیجه‌گیریهایم توسط مشاهدات دیگری نقض شوند. حقیقت این است که تقریبا هیچ اطلاعاتی در دست نیست. ولی نظرات خود را فارغ از ارزشان خلاصه می‌کنم:

  • یهودی‌ستیزی بیش از آنکه اذعان می‌کنیم در انگلستان وجود دارد، و جنگ آن را برجسته‌تر کرده است، ولی، اگر به جای بررسی چند سال به بررسی چند دهه بپردازیم، معلوم نیست که در حال افزایش باشد.

  • در حال حاضر به اذیت و آزار علنی منجر نمی‌شود، ولی تاثیر خود را با بی‌تفاوت کردن مردم نسبت به بدبختی یهودیان در دیگر کشورها به نمایش می‌گذارد.

  • در بطن بسیار بی‌منطق است و در برابر برهان کوتاه نمی‌آید.

  • آزار یهودیان در آلمان باعث مخفی شدن بسیاری از احساسات یهودی‌ستیزانه و در نتیجه مبهم شدن موضوع شده است.

  • این موضوع به تحقیقات جدی نیاز دارد.

تنها مورد آخر ارزش شرح بیشتر دارد. تحقیق علمی در هر زمینه‌ای مستلزم برخورد غیر ذیعلاقه است، که به وضوح در صورتی که احساسات و علایق خود شخص هم در موضوع دخیل باشند سختتر می‌شود. بسیار افرادی وجود دارند که در مورد توتیای دریایی یا مجذور دو عینی عمل می‌کنند ولی وقتی در مورد محل درآمدشان سؤال می‌شود به اسکیزوفرنی مبتلا می‌شوند. تمام نوشته‌هایی که به یهودی‌ستیزی می‌پردازند به دست این فرضیه نویسنده که او خود از آن مصون است آلوده می‌شوند. "از آنجا که من می‌دانم یهودی‌ستیزی غیر منطقی است،" برهان می‌آورد، "پس نتیجه می‌گیریم که من به آن آلوده نیستم." به این ترتیب او بخت بررسی تنها نقطه‌ای که می‌تواند اطلاعات موثقی به وی دهد را از دست می‌دهد – یعنی، ذهن خودش.


به نظرم درست است که فرض کنیم آن بیماری که امروزه به ناسیونالیسم معروف است تقریبا همگانی شده است. یهودی‌ستیزی فقط یکی از نمودهای ناسیونالیسم است، و همه به این صورت به آن بیماری مبتلا نمی‌شوند. به عنوان مثال، یک یهودی یهودی‌ستیز نخواهد بود: ولی خیلی از یهودیان صهیونیست به نظر من یهودی‌ستیزان پشت به رو هستند، همانطور که خیلی از هندیها و سیاهان تعصبات نژادی را به شکل معکوس به نمایش می‌گذارند. مساله این است که چیزی، نوعی ویتامین روانی، در تمدن مدرن یافت نمی‌شود، و در نتیجه همه ما کم یا زیاد تحت تاثیر این باور احمقانه هستیم که نژادها و ملتها تماما به سبک مرموزی خوب یا به سبک مرموزی بد هستند. من هر روشنفکر مدرنی که ادعا کند در بررسی ذهن خود به هیچ گونه‌ای از وفاداریها و تنفرات ناسیونالیستی برخورد نکرده است را به مجادله دعوت می‌کنم. این حقیقت که او کشش احساسی این قبیل موارد را احساس می‌کند، و همچنان می‌تواند به آنها خونسردانه نگاه کند، او را در جایگاه روشنفکر می‌نشاند. در نتیجه، خواهیم دید که نقطه آغاز هر تحقیقی در باب یهودی‌ستیزی نباید "چرا این باور به وضوح غیر منطقی برای بقیه مردم جذاب است؟" باشد، بلکه "چرا یهودی‌ستیزی برای من جذاب است؟ چه بخشی از آن به احساس من درست است؟" اگر به این سؤال پاسخ دهیم حداقل توجیهات عقلانی خود را کشف خواهیم کرد، و امکان پیدا کردن چیزی که در پشت آن خوابیده است مهیا می‌شود. یهودی‌ستیزی باید بررسی شود – و نمی‌گویم به دست یهودی‌ستیزان، ولی اقلا توسط افرادی که خود می‌دانند نسبت به اینگونه احساسات مصونیت ندارند. تحقیق درست در این مورد بستگی به خروج هیتلر از صحنه دارد، و بهترین روش شروع کردن هم جمع کردن تمام توجیهاتی که در ذهن خود یا دیگران برای آن وجود دارد است و نه حمله به یهودی‌ستیزی. شاید از این طریق ممکن باشد که سرنخهای لازم برای رسیدن به ریشه‌های روانی آن را به دست آوریم. ولی معتقد نیستم که می‌شود یهودی‌ستیزی را علاج کرد، بدون آنکه بیماری بزرگتر ناسیونالیسم را علاج کنیم.

جورج اورول، آوریل ۱۹۴۵



--------------------------------
(۱) بد نیست که "جک یهودی" را با آن ذخیره دیگر سالنهای نمایش، "جک اسکاتلندی"، که شباهتهای سطحی به آن دارد، مقایسه کنیم. بعضا داستانی تعریف می‌شود (مثلاً آن یهودی و اسکاتلندی که با هم به میخانه رفتند و هر دو از تشنگی مردند) که هر دو نژاد را در جایگاه برابر قرار می‌دهد، ولی عموما اعتبار یهودی فقط در زیرکی و خست است در حالی که اسکاتلندی از اعتبار قدرت فیزیکی هم برخوردار است. این را، برای مثال، می‌توان در داستان آن یهودی و اسکاتلندی که با هم به جلسه‌ای که به عنوان رایگان تبلیغ شده بود می‌روند دید. ناگهان معلوم می‌شود که برای ورود باید مقداری پرداخت کنند، و برای گریز از پرداخت یهودی خود را به غش می‌زند و اسکاتلندی او را به بیرون می‌برد. در اینجا اسکاتلندی قهرمانانه دیگری را با خود حمل می‌کند. اگر برعکس بود به نظر غلط می‌آمد.



2 نظر:

ناشناس گفت...

شاید مبحث آن قدرها پیچیده نیست که از این مقاله به نظر می رسد، اگرچه دردناک بودن خود بحث به جای خود هست. آقای اریک بلر (از منسوبان تونی بلر؟) جواب پیچیدگی ها را می دهد هنگامی که زیرکانه پیش نهاد می کند برای قرارگرفتن در موضع "نقد تعصب" باید کاملاً میان تعصب بر ضد "قومیت" و "مایی" و "نخبگانی" (هنگامی که نصیب دیگری شان می سازیم، یعنی ناراحتی مان از این است که "آن ها" یک قوم، یک ما، یا یک گروه نخبه هستند) و تعصب در جهت همین ها (وقتی خودمان جزو قوم یا ما یا نخبگان هستیم) فرق قائل نشد، چه هر دو یک آبشخور دارند. این یعنی هرکس که می خواهد بتواند دلیل ها را بیابد باید به تبعید برود و از عضویت در هر جماعتی دست بکشد و کم ترین علقه ای نداشته باشد ولی در عین حال آن قدر پرت و دور نرود که کل قضیه رااز چشم یک معتکف محض سراپا پالوده شده بخواهد نگاه کند. گمان کنم چنین لبه ی باریکی هنگامی پا بدهد که رنج یا هم دلی با رنج برای آدمی زاد یگانه لنگر باشد. در ضمن چنین آدمی زادی باید فراموش نکند که در میانه ی آشوب جهت گیری به سمت تعادل و تناسب تقریباً همیشه همان جهت گیری به سمت تضاداست، مگر به وجود "آشوب" شک داشته باشیم.

سون گفت...

تا جایی که من اطلاع دارم اریک بلر و تونی بلر نسبتی با هم ندارند. اگر نسبتی وجود داشت، با توجه به خصوصیات تونی بلر، حتما پیشتر از اینها در موردش شنیده بودیم.

ارسال یک نظر