۳ آذر ۱۳۸۹

کشتن یک فیل

بعد از اتمام تحصیلات متوسطه در ۱۹۲۱، جورج اورول که به دلیل وضعیت مالی خانواده‌اش توان رفتن به دانشگاه را نداشت، و همچنین به دلیل نتایج نه چندان خوبی که در دبیرستان گرفته بود احتمالا از گرفتن بورس محروم می‌شد، تصمیم گرفت تا به عضویت پلیس سلطنتی هند در آید. بعد از قبولی در امتحان ورودی و در ۱۹۲۲ به برمه رفت و رشد به نسبت سریعی در درجات پلیسی داشت. مقاله زیر (Shooting an Elephant) بازگوکننده خاطره‌ای است که به گفته خود اورول تاثیری زیاد و عمیق بر درک او از امپریالیسم و علاقه او برای پایان دادن به امپراتوری بریتانیا گذاشت. اورول که در ۱۹۲۷ به دلیل ابتلا به تب دِنگی در مرخصی در انگلستان به سر می‌برد، پلیس سلطنتی هند را ترک کرد تا به علاقه اصلی خود، نویسندگی، بپردازد.


در مولمِین، در برمه سفلی، عده بسیاری از مردم از من متنفر بودند – تنها زمانی در زندگی که من به اندازه کافی برای این امر مهم بوده‌ام. من افسر گردان پلیس شهر بودم، و احساسات ضد-اروپایی به نوع بی‌هدف و کودکانه‌ای تند بود. هیچ‌ کسی جرات به راه انداختن یک شورش را نداشت، ولی اگر یک زن اروپایی به تنهایی از بازار گذر می‌کرد حتما کسی آب توفِل بر روی لباسش تف می‌کرد. من به عنوان یک افسر پلیس هدفی مشخص بودم و اگر شرایط امن بود اذیت می‌شدم. یک بار وقتی در زمین فوتبال مرد برمه‌ای چابکی به من پشت پا زد و داور (یک برمه‌ای دیگر) رویش را برگرداند، تماشاگران با قهقهه سهمگینی نعره کشیدند. این اتفاقی بود که بیش از یک بار رخ داد. در نهایت صورتهای زرد تمسخر‌آمیزی که در همه جا با من روبه‌رو می‌شدند، دشنامهایی که از فواصل امن از پشت سرم به هوا می‌رفت، به صورت بدی بر اعصابم تاثیر گذاشت. راهبهای بودایی جوان از همه بدتر بودند. چندین هزار نفرشان در شهر حضور داشتند و به نظر نمی‌رسید که هیچ کدامشان کاری جز ایستادن در گوشه خیابان و تمسخر اروپاییها داشته باشند.


۳۰ آبان ۱۳۸۹

تأملاتی بر وزغ عادی

علاقه به طبیعت و رابطه آن با ساختن آینده بهتر. جورج اورول در مقاله زیر (Some Thoughts on the Common Toad) با مطرح کردن علاقه خود به تماشا کردن جفت‌گیری وزغها از لذت بردن از اتفاقات طبیعی دفاع می‌کند و آن را لازمه ساختن دنیایی بهتر می‌داند.


قبل از چلچله، پیش از گل نرگس، و زمان کوتاهی بعد از گل حسرت، وزغ عادی به رسم خود آمدن بهار را جشن می‌گیرد، که همانا بیرون آمدن از سوراخی در زمین است، جایی که از پاییز گذشته در آن مدفون بوده است، و تا حد ممکن سریع به سمت نزدیکترین گودال آب مناسب می‌خزد. چیزی – مانند رعشه‌ای در زمین، یا شاید فقط چند درجه افزایش دما، به او گفته است که وقت بیدار شدن است: با این حال به نظر می‌رسد که بعضی از وزغها با این زنگ بیدار نمی‌شوند و با ادامه دادن به خواب خود سال را به طور کامل از دست می‌دهند – من چندین بار وزغهایی را سالم و زنده در میان تابستان از زمین بیرون آورده‌ام.

۱۴ آبان ۱۳۸۹

نگاهی دوباره به جنگ اسپانیا

اورول در مقاله زیر (Looking Back on the Spanish War) با بیاد‌آوری خاطراتی از جنگ داخلی اسپانیا تفسیر خود را از منشاء سیاسی جنگ ارایه می‌دهد. وی، با قرار دادن جنگ در متن مبارزه تاریخی طبقه کارگر برای دست یافتن به زندگی بهتر، به نقد و بررسی اهداف و خواستگاه دو طرف می‌پردازد و بازگویی خاطرات را بهانه‌ای قرار می‌دهد برای در میان گذاشتن نظرات خود درباره فاشیسم، اهداف آن و راه‌های مبارزه با آن با خواننده. او می‌نویسد: "در طولانی مدت – مهم است که به خاطر بسپاریم فقط در طولانی مدت – طبقه کارگر مطمئنترین دشمن فاشیسم است، تنها به این دلیل که طبقه کارگر بیشترین سود را از بازسازی درست جامعه خواهد برد. برخلاف طبقات و دسته‌های دیگر، نمی‌توان تا ابد به آن رشوه داد". مشخص است که اورول، در مبارزه با فاشیسم به طور خاص و تمامیتخواهی به طور کل، نه نقش زیادی برای طبقه متوسط قایل است و نه خیلی به آن اعتماد دارد. آیا این نظریه در حال حاضر هم محلی از اعراب دارد؟


۱.

اول از همه خاطرات فیزیکی، صداها، بوها و سطوح اشیاء.

عجیب است که پررنگترین خاطره من از جنگ اسپانیا، با تمام اتفاقاتی که بعدها رخ داد، آن یک هفته به اصطلاح آموزشی بود که قبل از اعزام به جبهه دیدیم – آن پادگان عظیم سواره‌نظام در بارسلونا با اصطبلهای باد‌گیر و محوطه سنگی، آب سرد تلمبه که برای شست‌وشو استفاده می‌کردیم، غذاهای کثافتی که به لطف لیوانهای متعدد شراب قابل تحمل می‌شد، زنان مجاهدی که شلوار به پا داشتند و چوب خرد می‌کردند، و حضور و غیاب اول صبح که در آن نام انگلیسی من مانند میان‌پرده خنده‌داری در میان اسامی اسپانیایی عمل می‌کرد، مانوئل گُنزالِز، پِدرو آگویلار، رامُن فِنِلوسا، رُکه بایاستِر، جِیمی دومِنِش، سِباستییَن ویلترون، رامُن نووُ بُش. اسامی این افراد بخصوص را ذکر می‌کنم چون چهره آنها را به خاطر دارم. به جز دو نفرشان که تفاله‌ای بیش نبودند و حتما تبدیل به فالانژیستهای خوبی شده‌اند، بقیه به احتمال مرده‌اند. دو نفرشان را می‌دانم که مرده‌اند. مسنترینشان در حدود بیست و پنج سال داشت، جوانترینشان شانزده.

۱۰ آبان ۱۳۸۹

فقرا چگونه می‌میرند

پاریس در اواخر دهه ۱۹۲۰ به دلیل ارزانی نسبی و سبک زندگی غیر متعارف تبدیل به مقصدی برای نویسندگان جوان شده بود. جورج اورول در بهار ۱۹۲۸ به پاریس نقل مکان کرد و در پناه حمایت اجتماعی و مادی یکی از بستگانش به نوشتن چندین رمان پرداخت که کتاب روزهای برمه (Burmese Days) تنها اثر باقی‌مانده از آن زمان است. اورول در مارس ۱۹۲۹ به دلیل بیماری شدید روانه بیمارستان شد و بعدها خاطرات خود از دوران اقامت در بیمارستانی در پاریس را در قالب مقاله زیر (How the Poor Die) منتشر کرد. وی در دسامبر ۱۹۲۹ به لندن بازگشت.


من در ۱۹۲۹ چندین هفته را در بیمارستان اِکس (۱)، واقع در ناحیه پانزدهم پاریس، سپری کردم. در قسمت پذیرش منشیها من را در درجه سه قرار دادند و در کل در حدود بیست دقیقه را به پاسخ دادن به پرسشهای مختلف گذراندم تا به من اجازه ورود داده شد. اگر تا به حال مجبور به پر کردن پرسشنامه در کشورهای لاتین بوده باشید حتما می‌دانید چه نوع پرسشهایی منظورم هست. چند روز بود که با تبدیل رومیور به فارنهایت مشکل داشتم، ولی می‌دانستم که دمای بدنم در حدود ۱۰۳ بود، و در پایان مصاحبه به سختی می‌توانستم سر پا بمانم. پشت سرم مشتی بیمار، با بقچه‌های رنگینی که با خود داشتند، منتظر نوبت خود برای پاسخ دادن به سوالها بودند.


۴ آبان ۱۳۸۹

علم چیست؟

علم چیست؟ دانشمند به چه کسی گفته می‌شود؟ آیا آموزش علمی محض برای یک انسان مدرن کافی است؟ جورج اورول در این مقاله (What is Science) به این پرسشها می‌پردازد و با مرور تاریخ معاصر، نقش علم در دنیای مدرن و احتیاج انسان به آموزش علمی را بررسی کرده و بر نیاز انسان به ادبیات، تاریخ ، هنر و غیره، در کنار علم، تأکید می‌کند. 


در تریبون (Tribune) هفته پیش، نامه جالبی از آقای جِی. اِستیوارت کوک چاپ شده بود که او در آن پیشنهاد می‌کرد که بهترین راه برای اجتناب از خطر ایجاد یک "سلسله مراتب علمی" تاکید بر آموزش علمی تمام افراد جامعه است، تا جایی که امکان دارد. همزمان، دانشمندان باید از انزوا خارج و به حضور جدیتر در سیاست و حکومت ترقیب گردند.

۲ آبان ۱۳۸۹

به سوی اتحاد در اروپا


مقاله زیر (Toward European Unity) اولین بار به عنوان بخش چهارم مجموعه "آینده سوسیالیسم" در پارتیزان ریویو (Partisan Review) منتشر شد و اورول در آن به شرح چشم‌انداز سوسیالیسم و نقش آن در آینده یک اروپای متحد می‌پردازد.


امروزه یک سوسیالیست در جایگاه دکتری قرار دارد که مشغول مداوا کردن بیماری رو به موت است. به عنوان یک دکتر، وظیفه او می‌باشد تا بیمار را زنده نگاه دارد، و در نتیجه فرض کند که بیمار بخت کوچکی برای التیام دارد. به عنوان یک دانشمند، وظیفه او است که با حقایق روبه‌رو شود، و بپذیرد که بیمار به احتمال خواهد مرد. فعالیت ما به عنوان یک سوسیالیست فقط در صورتی معنی پیدا می‌کند که باور کنیم امکان برقراری سوسیالیسم وجود دارد، ولی اگر اندکی درنگ کنیم و به آنچه احتمالا اتفاق خواهد افتاد فکر کنیم، فکر می‌کنم باید قبول کنیم بخت با ما یار نیست. اگر اهل شرط بستن بودم، با محاسبه عینی احتمالات و کنار گذاشتن آرزوهای خودم، به این نتیجه می‌رسیدم که تمدن بختی برای دوام بیشتر از چند صد سال ندارد. به نظر من سه امکان در مقابل خود داریم:


۲۹ مهر ۱۳۸۹

کشور من راست یا چپ

مقاله زیر (My Country Right or Left) بعد از شروع جنگ جهانی دوم، هنگامی که بسیاری از اطرافیان اورول مجبور به تجدید نظر در عقاید صلح‌گرایانه خود شده بودند، نوشته شده است. اورول به دوران کودکی خود و جنگ جهانی اول رجوع می‌کند و در تربیت خانوادگی خود به دنبال مشخصاتی می‌گردد تا به کمک آنها جوابی برای احساسات وطندوستانه خود و حمایتش از جنگ بیابد. این مقاله یکی از سه مقاله‌ای است که اورول در وصیتنامه خود خواهان عدم چاپ مجدد آنها بعد از مرگ شده بود.



بر خلاف باور عمومی، گذشته پرحادثه‌تر از زمان حاضر نبود. اگر اینگونه به نظر می‌رسد به این دلیل است که وقتی به عقب نگاه می‌کنید حوادثی که با اختلاف زمانی زیاد رخ داده‌اند به هم نزدیک می‌شوند، و به این دلیل که تعداد بسیار کمی از خاطراتتان دست نخورده باقی مانده‌اند. بیشتر به دلیل کتابها، فیلمها و خاطراتی که در این بین عرضه شده‌اند است که پنداشته می‌شود جنگ فعلی در مقایسه با جنگ ۱۸-۱۹۱۴ حوادث عظیم و حماسی کمتر دارد.


۲۸ مهر ۱۳۸۹

به اعماق معدن

جورج اورول، در ۱۹۳۶، از سوی ویکتور گُلانز مامور شد تا درباره مناطق شمال انگلستان که در رکود اقتصادی به سر می‌بردند مطلبی بنویسد. اورول، که به تازگی پیش‌نویس تایپی آخرین کتابش، به آسپیدیستراها رسیدگی کن (Keep the Aspidistra Flying)، را تحویل ناشر داده بود، از کار نیمه وقت خود در یک کتابفروشی استعفا داد و در ۳۰ ژوئیه ۱۹۳۶ به سمت شمال رهسپار شد. او دو ماه را در لینکولن‌شایِر و یورک‌شایِر گذراند و بعد از بازگشت به لندن در ۲ آوریل نوشتن جاده به سوی اسکله ویگان (The Road to Wigan Pier) را شروع کرد. مقاله زیر (Down the Mine) برگرفته از این کتاب است.


تمدن ما، بر خلاف نظر چِستِرتُن، بر زغال‌سنگ بنا شده است، خصیصه‌ای که درک کامل آن به اندکی تامل نیاز دارد. ماشینهایی که ما را زنده نگاه می‌دارند، و ماشینهایی که ماشین می‌سازند همگی، مستقیم یا غیر مستقیم، به زغال‌سنگ محتاج هستند. در سوخت و ساز جهان غرب اهمیت معدنچی زغال‌سنگ فقط از اهمیت فردی که زمین را شخم می‌زند کمتر است. او همانند ستونی انسان‌پیکر است که تمام آنچه شوم نیست بر شانه‌های او تکیه کرده است. به همین دلیل مشاهده فرآیندی که زغال‌سنگ در طی آن استخراج می‌شود بسیار باارزش است، به شرطی که بختش را داشته و حاضر به تحمل سختیهایش هم باشید.

۲۴ مهر ۱۳۸۹

یهودی‌ستیزی در بریتانیا

در مقاله زیر (Antisemitism in Britain)، اورول به بررسی مشاهدات شخصی خود از وضعیت رفتار با یهودیان در بریتانیا می‌پردازد و پایه‌های ایدئولوژیک و توجیهات عقلانی مرسوم را به چالش می‌کشد. وی بر این نظر است که جنایاتی که در طول جنگ جهانی دوم بر علیه یهودیان صورت گرفت فقط منجر به مخفی شدن احساسات یهودی‌ستیزانه در سطح بریتانیا شده است و همدردی با یهودیان تنها در حیطه عمومی و در مقیاسی سطحی وجود دارد، در حالی که اشخاص در خفا و در زندگی شخصی خود به آن آلوده هستند. او معتقد است که یهودی‌ستیزی را نمی‌توان تنها با فرضیات اقتصادی و تاریخی توضیح داد و برای شناختن بهتر ریشه‌های آن به میزانی روانشناسی هم احتیاج است و تنها راه علاج آن از طریق یافتن راهی برای درمان بیماری بزرگتر ناسیونالیسم ممکن است. همانطور که اورول خود می‌گوید یهودی‌ستیزی تنها یکی از روشهایی است که ناسیونالیسم به وسیله آن نمود پیدا می‌کند و احساسات نژادی، اگر نه در همه افراد، بلکه در عده زیاد از آنها به طرق دیگر وجود دارد و برای مثال صهیونیسم را یهودی‌ستیزی برعکس قلمداد می‌کند.


چیزی در حدود۴۰۰,۰۰۰ یهودی در بریتانیا زندگی می‌کنند، به علاوه چند هزار یا، حداکثر، چندین هزار پناهنده یهودی که از ۱۹۳۴ به بعد وارد کشور شده‌اند. جمعیت یهودیان تقریبا به طور کامل در نیم دوجین شهر بزرگ متمرکز شده و بیشتر در تجارت غذا، لباس و مبلمان شاغل است. تعداد اندکی از شرکتهای انحصاری، همانند آی. سی. آی.، یک یا دو روزنامه مهم و حداقل یکی از فروشگاههای زنجیره‌ای به طور کامل متعلق به یهودیان هستند یا یهودیان در آنها سهام دارند، ولی از واقعیت به دور خواهد بود اگر بگوییم که زندگی تجاری بریتانیا در انحصار یهودیان است. در واقع حتی به نظر می‌رسد که یهودیان نتوانسته‌اند همگام با گرایش مدرن به سوی تلفیق شرکتهای بزرگ به پیش روند و در مشاغلی که بالاجبار در مقیاس کوچک و به روشهای کهنه اداره می‌شوند باقی مانده‌اند.

۱۱ مهر ۱۳۸۹

مصونیت روحانیت: یادداشتهایی بر سالوادور دالی

در مقاله زیر (Benefit of Clergy: Some Notes on Salvador Dali) جورج اورول به بررسی شخصیت حقیقی و هنری سالوادور دالی می‌پردازد و، در عین حال که معتقد است دالی نقاشی زبردست است، ولی اعتقاد دارد که او فردی منحط و از نظر اخلاقی ورشکسته است. اورول با بررسی زندگینامه سالوادور دالی به این نتیجه می‌رسد که او از پدیده‌ای به نام مصونیت روحانیت سود می‌برد: روحانیتی که خود در مقام تعریف اخلاقیات قرار دارد و از این سو از بازخواست اخلاقی به دور است: "هنرمند قرار است که از قوانین اخلاقی مربوط به مردم عادی معاف باشد. فقط کافی است که آن کلمه سحر‌آمیز، هنر، را بر زبان آورید، و همه چیز مجاز است: لگد زدن به سر دختران خردسال مجاز است؛ حتی فیلمی مانند "دوران طلایی (L'Age d'Or)" مجاز است. اینکه دالی سالها در فرانسه نشخوار کند و سپس چون فرانسه در خطر است مانند موش پا به فرار بگذارد هم مجاز است. تا وقتی که در امتحان نقاشی قبول شوید، همه چیز بر شما بخشوده خواهد شد." از نظر هنری، اورول به این نتیجه می‌رسد که دالی در اساس نقاشی اِدواردی است و از سورئالیسم برای مخفی کردن این وجه عامی خود استفاده می‌کند، ولی ناخودآگاه و به مراتب به آن سبک ادواردی رجوع می‌کند.



یک خود-زندگینامه فقط در شرایطی قابل اعتماد است که چیز ننگینی را فاش کند. مردی که گزارش خوبی از خود می‌دهد احتمالا دروغ می‌گوید، چون تمام زندگیها وقتی که از درون نظاره می‌شوند چیزی جز یک سری شکست نیستند. با این حال، حتی کتابی سرشار از وقیحترین دروغها (مانند خود-زندگینامه‌های فِرانک هَریس) هم می‌تواند ناخودآگاه تصویر درستی از نویسنده‌اش ارایه دهد. زندگی (Life)، اثری که اخیرا از دالی منتشر شده است، در این مجموعه می‌گنجد. بعضی از وقایع مطرح شده در آن کاملا باور نکردنی هستند و بعضی دیگر جابه‌جا و رمانتیک شده‌اند، و نه تنها موارد تحقیرآمیز، بلکه روزمرگی متداول یک زندگی عادی هم از آن حذف شده است. دالی حتی به تشخیص خود نیز نارسیسیست است، و خود-زندگینامه‌اش در عمل چیزی بیش از عریان شدن در زیر نورافکن صورتی نیست. ولی به عنوان یک نوشته تخیلی، غریزه‌ای منحرف که به لطف دوران صنعتی میسر شده است، ارزشی بسیار والا دارد.
 

۵ مهر ۱۳۸۹

روحیه ورزشی

در نوامبر ۱۹۴۵، تقریبا شش ماه بعد از پایان جنگ جهانی دوم در اروپا، تیم دینامو مسکو برای انجام چند بازی دوستانه به انگلستان سفر کرد. اینگونه انتظار می‌رفت که این سفر ورزشی به نزدیکی بیشتر دو کشور، یعنی بریتانیا و شوروی، که در آن زمان متحد یکدیگر به شمار می‌رفتند کمک کند. طبق مدارک تاریخی این بازی با نتیجه ۳-۴ به نفع تیم دینامو مسکو خاتمه یافت ولی بر روی دیگر حوادث این بازی اتفاق نظر وجود ندارد. ظاهرا بازی در مه غلیظ برگزار و شرایط بد جوی باعث سردرگمی داور و تبدیل بازی به صحنه دعوا شده بود. برای مثال این گونه ادعا می‌شود که بازیکنی از آرسنال به دلیل مشت زدن به صورت یک بازیکن دینامو مسکو از زمین اخراج شده بود ولی به خاطر مه شدید دور از چشمان داور به بازی ادامه داده بود، یا تیم دینامو مسکو بدون خارج کردن هیچ بازیکنی دست به تعویض زده و دوازده نفره بازی کرده بود. در انتهای بازی هم دروازه‌بان آرسنال در مه شدید به تیر دروازه خورده و بیهوش شده بود و جای او را یکی از هواداران تیم آرسنال گرفته بود. حواشی این بازی سبب شد تا جورج اورول مقاله (The Sporting Spirit) زیر را در نقد ورزش قهرمانی بنویسد. خواندن مقاله یادداشتهایی بر ناسیونالیسم به درک بهتر این مقاله کمک خواهد کرد

 
حال که سفر کوتاه تیم دینامو به اتمام رسیده است، امکان تکرار حرفی که افراد اهل فکر قبل از ورود تیم دینامو می‌زدند وجود دارد. اینکه ورزش همیشه مسبب بدخواهی است، و اینکه اگر اینگونه سفرها تاثری هم بر روابط انگلستان و شوروی داشته باشد، به احتمال آن را کمی بدتر می‌کند.

حتی جراید هم موفق نشده‌اند این حقیقت که حداقل دو تا از چهار مسابقه به بروز احساسات زشت منجر شد را مخفی کنند. در مسابقه آرسنال، یک نفر که آنجا بود به من گفت، بین یک بازیکن روس و یک بازیکن انگلیسی دعوا شد و تماشاگران هم داور را هو کردند. مسابفه گلاسگو، به گفته شخص دیگری، از همان ابتدا به یک نزاع همگانی تبدیل شده بود. و در آخر هم آن مشاجره بر سر ترکیب تیم آرسنال، که در این زمانه ناسیونالیستی به امری عادی تبدیل شده است. آیا واقعا به گفته روسها یک تیم منتخب انگلستان بود یا، به گفته بریتانیایی‌ها، یک تیم باشگاهی؟ آیا دینامو سفر خود را برای روبرو نشدن با تیم منتخب انگلستان ناتمام رها کرد؟ مثل همیشه همه افراد بنا بر تعلقات سیاسی خود به این سوالها پاسخ می‌دهند. البته نه کاملا همه. با علاقه به رفتار نیوز کرونیکل (News Chronicle)، روزنامه روس-دوست، به عنوان یک نمونه از احساسات شدیدی که فوتبال ایجاد می‌کند، دقت می‌کردم؛ اینکه خبرنگار ورزشی این روزنامه موضعی ضد روسیه گرفته و مدعی بود که تیم آرسنال منتخب انگلستان نبود. بی‌شک این مجادله تا سالها در پاورقی کتابهای تاریخ ادامه خواهد داشت. در این میان اما نتیجه سفر دینامو، اگر هم نتیجه‌ای داشت، ایجاد خصومت جدید بین طرفین بود.

۳۱ شهریور ۱۳۸۹

یک فنجان چای دلچسب

جیره‌بندی سالهای بعد از جنگ، چای نایاب، مجادله بر سر بهترین روش برای دم کردن چای. جورج اورول در مقاله (A Nice Cup of Tea) زیر دستورالعمل خود را با خواننده در میان می‌گذارد.


اگر در دم‌دست‌ترین کتاب آشپزی به دنبال "چای" بگردید به احتمال خواهید دید که نامی از آن برده نشده است؛ یا در بهترین حالت چند دستور ناقص پیدا خواهید کرد که هیچ حرفی از برخی مهمترین نکات نمی‌زنند.
 
خیلی عجیب است، نه تنها به این دلیل که چای یکی از مهمترین ارکان تمدن در این کشور است، همانطور که در ایرلند، استرالیا و زلاندنو است، بلکه بهترین راه درست کردنش هم موضوع اختلافات شدید است.

۳۰ شهریور ۱۳۸۹

یک دار زدن

بعد از اتمام تحصیلات متوسطه در ۱۹۲۱، جورج اورول که به دلیل وضعیت مالی خانواده‌اش توان رفتن به دانشگاه را نداشت، و همچنین به دلیل نتایج نه چندان خوبی که در دبیرستان گرفته بود احتمالا از گرفتن بورس محروم می‌شد، تصمیم گرفت تا به عضویت پلیس سلطنتی هند در آید. بعد از قبولی در امتحان ورودی و در ۱۹۲۲ به برمه رفت و رشد به نسبت سریعی در درجات پلیسی داشت. مقاله زیر (A Hanging) خاطره‌ای از دوران خدمتش در زندان اینسِین، دومین زندان بزرگ برمه در آن زمان، است. اورول که در ۱۹۲۷ به دلیل ابتلا به تب دِنگی در مرخصی در انگلستان به سر می‌برد، پلیس سلطنتی هند را ترک کرد تا به علاقه اصلی خود، نویسندگی، بپردازد.


در برمه بود، یک صبح خیس در فصل بارانی. نوری رنجور، همانند آلومینیوم زرد، کج از روی دیوار بلند به داخل حیاط زندان افتاده بود. ما بیرون سلولهای محکومین منتظر بودیم، ردیفی از آلونک که در جلو دو لایه میله داشتند، مثل قفس حیوانات کوچک. هر سلول به اندازه ده فوت در ده فوت بود و داخلی تماما خالی داشت، به جز یک تخت چوبی و قابلمه‌ای آب شرب. در بعضی از آنها مردان قهوه‌ای در سکوت در کنار میله‌های داخلی چمباتمه زده و پتوهایشان را به دور خود پیچیده بودند. اینها مردان محکوم بودند، قرار بود که در عرض یک یا دو هفته آینده به دار آویخته شوند.

۲۹ شهریور ۱۳۸۹

جیمز برنهام و انقلاب مدیریتی

جِیمز بِرنهام یک نظریه‌پرداز سیاسی محبوب آمریکایی بود که کتاب انقلاب مدیریتی را در ۱۹۴۱ منتشر کرد. این کتاب در واقع مجموعه‌ای از نظریه‌های برنهام در مورد آینده دنیا، سرانجام سرمایه‌داری و نظامی که جایگزین آن خواهد شد است. به نظر او سیاستهای اقتصادی آلمان نازی، شوروی استالینیستی و آمریکای روزولت بسیار به یکدیگر شبیه بودند و این دلیلی بر ظهور جامعه‌ای جدید به رهبری استبدادی فرقه‌ای که او آن را 'مدیران' می‌خواند بود. اورول در مقاله زیر (James Burnham and the Managerial Revolution)، که اول بار در ۱۹۴۶ منتشر شد، به بررسی مطالب نوشته شده توسط جِیمز بِرنهام در حدود پنج سال پیش از آن می‌پردازد و از آن برای نقد تفکر قدرت پرست و اثر آن بر قضاوت منطقی استفاده می‌کند. اورول در این مقاله ایده‌های اصلی دو کتاب برنهام را فهرست کرده و به تناقضات آنها اشاره می‌کند و در پایان با رد نظریات و فرضیات برنهام گذرا سقوط شوروی را، در صورت عدم گذار به دموکراسی، پیشبینی می‌کند. علاقه‌مندان همچنین می‌توانند ریشه‌های فکری رمان ۱۹۸۴ را در این مقاله بیابند.



کتاب جِیمز بِرنهام، انقلاب مدیریتی (The Managerial Revolution)، بعد از چاپ در ایالات متحده و در این کشور غوغای بزرگی به پا کرد و تئوری اصلی آن به میزانی حلاجی شده است که احتیاجی به تکرار همه جزییات آن نیست. این تئوری، تا آنجا که می‌شود آن را خلاصه کرد، این چنین است:

سرمایه‌داری در حال محو شدن است، ولی سوسیالیسم هم جایگزین آن نمی‌شود. چیزی که الان در حال ظهور است نوع جدیدی از جامعه برنامه‌ریزی شده و متمرکز است که نه سرمایه‌دار خواهد بود و نه، اگر معانی مقبول را در نظر بگیریم، دموکراتیک. رهبران این جامعه جدید کسانی خواهند بود که ابزار تولید را به طور مؤثر کنترل می‌کنند: یعنی، مدیران تجارتخانه‌ها، تکنسینها، ماموران اداری و نظامیان، که همگی توسط جیمز برنهام در زیر نام 'مدیران' گرد آورده شده‌اند. این جماعت طبقه سرمایه‌دار قدیمی را حذف، طبقه کارگر را خرد و جامعه را به سبکی سازمان خواهند داد که قدرت و امتیاز اقتصادی در دستشان باقی بماند. حق مالکیت شخصی ملغی خواهد شد ولی مالکیت عمومی هم جایش را نخواهد گرفت. این جوامع 'مدیریتی' جدید از حکومتهای پراکنده و کوچک تشکیل نشده بلکه متشکل از ابر-حکومتهایی خواهند بود که بر گرد مراکز صنعتی در اروپا، آسیا و آمریکا جمع شده‌اند. این ابر-حکومتها بر سر اشغال سرزمینهای باقیمانده بر روی کره زمین با یکدیگر خواهند جنگید، ولی احتمالا توانایی فتح کامل یکدیگر را نخواهند داشت. هر جامعه در داخل وابسته به سلسله مراتب خواهد بود، اشرافیتی بر اساس استعداد در بالا و توده‌ای از شبه-برده‌ها در پایین.

۲۵ شهریور ۱۳۸۹

انتقام تلخ است

با آغاز جنگ جهانی دوم در ۱۹۳۹، جورج اورول برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد ولی به دلیل وضع نامناسب بدنی از هر گونه خدمت نظامی باز ماند و مجبور شد به خدمت در گارد داخلی بسنده کند. تنها در اوت ۱۹۴۱ بود که او به نوعی موفق به "خدمت نظامی" شد؛ کار گزارشگری و تبلیغات جنگ برای بخش شرقی بی‌. بی. سی. و مقابله با تبلیغات آلمان در هند. این شغل به مدت دو سال ادامه داشت تا اینکه اورول در نهایت از سمت خود در ۱۹۴۳ استعفا کرد و به فعالیت ادبی روی آورد. به مقام سردبیر ادبی تِریبون (Tribune) برگزیده شد تا اینکه در فوریه ۱۹۴۵ به دعوت روزنامه آبزِروِر (Observer) به عنوان خبرنگار جنگی به اروپا رفت. مقاله زیر (Revenge is Sour) بخشی از خاطرات وی از آلمان اشغالی است که از آنها برای به چالش کشیدن انتقام جویی استفاده می‌کند.


من هر بار با دیدن ترکیباتی نظیر "دادگاه‌های محکومان جنگی"، "مجازات جنایتکاران جنگی" و غیره، به یاد خاطره‌ای از بازدید یک اردوگاه اسیران جنگی در جنوب آلمان، که اوایل امسال صورت گرفت، می‌افتم.

یک یهودی ریز جثه اهل وین، که در ارتش آمریکا و برای قسمت بازجویی از اسیران جنگی کار می‌کرد، راهنمای من و یک خبرنگار دیگر در اطراف اردوگاه بود. جوانی بود تقریبا بیست و پنج ساله، بسیار هوشیار، به نسبت خوش تیپ و با موهای روشن، و آگاهی سیاسی‌اش، که به مراتب از یک افسر آمریکایی نوعی بیشتر بود، همنشینی با وی را خوشایند می‌کرد. اردوگاه در‌ واقع یک فرودگاه بود، و بعد از بازدید از زندانهای مختلف، راهنما ما را به سمت یک سوله که محل "مراقبت" از نوع دیگری از زندانیان بود برد.

۱۶ شهریور ۱۳۸۹

‫لو دادن به سبک اسپانیایی‬

جنگ داخلی اسپانیا بی‌شک تأثیر بسیاری بر تمام جنبشهای آزادیخواه جهان داشته و بسیاری به آن با دیدی رمانتیک نگاه می‌کنند. ولی چه میزان از حقایق مربوط به جنگ در حیطه عمومی بیان می‌شوند؟ اورول که خود به مدت شش ماه به نفع دولت جمهوری در اسپانیا جنگیده بود در مقاله زیر (Spilling the Spanish Beans) به بازگویی بخشی از حوادث ناگفته این جنگ پرداخته و نارضایتی خود از موضع اکثر چپگرایان انگلیسی در مقابل جنایات دولت و پروژه حذف مخالفان حزب کمونیست اسپانیا را به گوش خواننده می‌رساند.



احتمالا از زمان جنگ جهانی اول به بعد، جنگ اسپانیا مسبب بیشترین دروغ بوده است، اما صادقانه شک دارم که، با وجود تمام آن همه راهبه‌ای که در برابر چشمان خبرنگاران دِیلی مِیل (Daily Mail) مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شده‌اند،‌ این روزنامه‌های حامی فاشیسم باشند که بیشترین صدمه را زده‌اند. این روزنامه‌های چپگرا، مانند نیوز کِرونیکِل (News Chronicle) و دِیلی وُرکِر (Daily Worker)، هستند که با روشهای بسیار ظریفتر تحریف، مانع درک طبیعت درست این منازعه توسط مردم بریتانیا شده‌اند.

۱۲ شهریور ۱۳۸۹

تأملی بر گاندی

مقاله زیر تقریبا یک سال بعد از کشته شدن گاندی به دست یک افراطگرای هندو نوشته شده است و اورول، که به نظر می‌رسد همزمان مشغول خواندن خود-زندگینامه‌ای ناقص از گاندی است، در آن (ًReflections on Gandhi) به بررسی شخصیت گاندی چه در دوران جوانی - گاندی خود از آن دوران به عنوان سالهای گناهکاری‌ یاد می‌کند – و چه در سالهای پیری و مبارزه با استعمار بریتانیا پرداخته و مرام و روش زندگی او را چه در حریم خصوصی و چه در حریم عمومی به نقد می‌کشد.



پای قدیسان که به میان می‌آید اصل را باید بر گناهکاری گذاشت مگر اینکه خلافش ثابت شود، که البته نیازمند معیارهای متفاوت برای قدیسان مختلف هستیم. در مورد گاندی سوالهایی که مهم به نظر می‌رسند عبارتند از: غرور تا چه حد بر کردار گاندی تأثیر داشت – او قطعا از تصویر خودش به عنوان مردی لخت و سر به زیر که فقط با توسل به قدرت معنوی پایه‌های امپراطوری را می‌لرزاند آگاه بود – و تا چه حد معیارهای شخصی خود را با ورود به سیاست، که ذاتا از دروغ و کلک جدا نیست، زیر پا گذاشت؟ از آنجا که زندگی گاندی همانند یک سفر زیارتی بوده و تمام اتفاقاتش پر اهمیت هستند، دادن جواب قطعی به این دو سوال محتاج جستجو در تمام جزییات کردار و نوشتار گاندی است. اما این خود-زندگینامه ناقص، که در حدود دهه بیست به پایان می‌رسد، مدرکی قوی در دفاع از حقانیت اوست و از آنجا که بر طبق گفته خودش در آن دوران گناهکاری بیش نبوده، به خواننده این امکان را می‌دهد تا با شخصیت مخفی شده در زیر پوست قداست، که توانایی وکالت، مدیریت و یا حتی یک بازرگان موفق بودن را نیز دارد آشنا شود.

۹ شهریور ۱۳۸۹

شما و بمب اتمی

در متن زیر، که ترجمه مقاله شما و بمب اتمی (You and the Atomic Bomb) است، و تنها چند ماه بعد از بمباران اتمی هیروشیما و ناگاساکی، اورول در بمب اتمی ابتدا به دنبال یک سلاح رهایی بخش گشته ولی بعد از در نظر گرفتن شواهد و قراین به این نتیجه می‌رسد که بر خلاف سلاح ساده‌ای مانند نارنجک دستی که وی آنرا یک سلاح "دموکراتیک" می‌داند، بمب اتمی فقط توان تبدیل شدن به یک سلاح "استبدادی" را دارد. بعدها نیز اورول در رمان مشهور ۱۹۸۴ به تأثیر قدرت رسانه در بقای حکومتهای استبدادی اشاره کرده و به رادیو و تلویزیون نیز به چشم سلاح استبدادی نگاه می‌کند. در دنیای امروز چه ابزار دموکراتیکی برای مقابله با اینگونه سلاحهای استبدادی در اختیار عموم مردم است؟




با وجود اینکه به احتمال زیاد و تا پنج سال دیگر همه ما در یک انفجار اتمی نابود خواهیم شد، میزان مباحث درباره این اسلحه بسیار کمتر از حد انتظار بوده است . تعداد زیادی نمودار، که غالبا به درد خواننده عادی نمی‌خورند، از پروتونها و نوترونهای در حال انجام وظیفه در روزنامه‌ها چاپ و این ادعای پوچ که "بمب باید تحت کنترل بین‌المللی باشد" مکررا بیان شده است. در عین حال کسی، حداقل به صورت کتبی، به اساسیترین سوال موجود توجه نمی‌کند: "تولید اینگونه بمبها به چه میزان سخت است؟"

۴ شهریور ۱۳۸۹

یادداشتهایی بر ناسیونالیسم


 متن زیر ترجمه مقاله یادداشتهایی بر ناسیونالیسم (Notes On Nationalism) نوشته جورج اورول است. اورول در این یادداشت تعریف جدیدی از ناسیونالیسم ارایه می‌دهد که فرای محدودیت‌های زمانی و مکانی بوده و می‌توان با جابجایی برخی کلمات ‌این مباحث را به دنیای امروز آورد. در این ترجمه سعی شده است که هر جا اورول از ناسیونالیسم به معنی جدیدش استفاده می‌کند از همان ناسیونالیسم و هر جا که به معنی معمولش استفاده کرده از وطنپرستی استفاده شود. به جای پیتریوتیسم (Patriotism) هم واژه وطندوستی به کار رفته است.


بایران در یکی از آثارش از کلمه فرانسوی لانگِور (به قسمتهای حوصله سربر یک اثر ادبی یا اجرا گفته ميشود،Longeur) استفاده و گذرا به نداشتن معادل انگلیسی برای این کلمه اشاره کرده و در عین حال معتقد است از خودش خروارها داریم. امروزه و به همین منوال یک عادت فکری بسیار فراگیر وجود دارد که تمام تفکرات ما را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد ولی هنوز برای آن اسمی در نظر گرفته نشده است. من به عنوان نزدیکترین معادل موجود کلمه ناسیونالیسم را انتخاب کرده‌ام ولی به زودی خواهیم دید که از آن در قالب معمولش استفاده نمی‌کنم زیرا احساسی که در نظر دارم فقط و فقط خودش را متصل به یک ملت (به عنوان یک نژاد یا یک سرزمین) نمی‌کند. می‌تواند به یک طبقه و یا یک مذهب متصل باشد و یا حتی فقط کارکرد منفی داشته و مخالف یک چیز یا چیز دیگر باشد بدون آنکه نیازی به وفاداری به یک ایده و طرح مثبت ببیند.