۱۱ مهر ۱۳۸۹

مصونیت روحانیت: یادداشتهایی بر سالوادور دالی

در مقاله زیر (Benefit of Clergy: Some Notes on Salvador Dali) جورج اورول به بررسی شخصیت حقیقی و هنری سالوادور دالی می‌پردازد و، در عین حال که معتقد است دالی نقاشی زبردست است، ولی اعتقاد دارد که او فردی منحط و از نظر اخلاقی ورشکسته است. اورول با بررسی زندگینامه سالوادور دالی به این نتیجه می‌رسد که او از پدیده‌ای به نام مصونیت روحانیت سود می‌برد: روحانیتی که خود در مقام تعریف اخلاقیات قرار دارد و از این سو از بازخواست اخلاقی به دور است: "هنرمند قرار است که از قوانین اخلاقی مربوط به مردم عادی معاف باشد. فقط کافی است که آن کلمه سحر‌آمیز، هنر، را بر زبان آورید، و همه چیز مجاز است: لگد زدن به سر دختران خردسال مجاز است؛ حتی فیلمی مانند "دوران طلایی (L'Age d'Or)" مجاز است. اینکه دالی سالها در فرانسه نشخوار کند و سپس چون فرانسه در خطر است مانند موش پا به فرار بگذارد هم مجاز است. تا وقتی که در امتحان نقاشی قبول شوید، همه چیز بر شما بخشوده خواهد شد." از نظر هنری، اورول به این نتیجه می‌رسد که دالی در اساس نقاشی اِدواردی است و از سورئالیسم برای مخفی کردن این وجه عامی خود استفاده می‌کند، ولی ناخودآگاه و به مراتب به آن سبک ادواردی رجوع می‌کند.



یک خود-زندگینامه فقط در شرایطی قابل اعتماد است که چیز ننگینی را فاش کند. مردی که گزارش خوبی از خود می‌دهد احتمالا دروغ می‌گوید، چون تمام زندگیها وقتی که از درون نظاره می‌شوند چیزی جز یک سری شکست نیستند. با این حال، حتی کتابی سرشار از وقیحترین دروغها (مانند خود-زندگینامه‌های فِرانک هَریس) هم می‌تواند ناخودآگاه تصویر درستی از نویسنده‌اش ارایه دهد. زندگی (Life)، اثری که اخیرا از دالی منتشر شده است، در این مجموعه می‌گنجد. بعضی از وقایع مطرح شده در آن کاملا باور نکردنی هستند و بعضی دیگر جابه‌جا و رمانتیک شده‌اند، و نه تنها موارد تحقیرآمیز، بلکه روزمرگی متداول یک زندگی عادی هم از آن حذف شده است. دالی حتی به تشخیص خود نیز نارسیسیست است، و خود-زندگینامه‌اش در عمل چیزی بیش از عریان شدن در زیر نورافکن صورتی نیست. ولی به عنوان یک نوشته تخیلی، غریزه‌ای منحرف که به لطف دوران صنعتی میسر شده است، ارزشی بسیار والا دارد.
 
اینها، قسمتهایی از زندگی دالی از خردسالی به بعد هستند. کدام حقیقت است و کدام تخیلی، خیلی مهم نیست: مساله این است که اینها نمونه‌هایی از کارهایی هستند که دالی علاقه‌مند به انجامشان بوده است.

شش سالگی او همزمان است با ظهور ستاره دنباله‌دار هالی:

ناگهان یکی از منشیهای پدرم در مقابل در اتاق پذیرایی ظاهر شد و خبر داد که می‌توان ستاره دنباله‌دار را از بالکن دید...در حین عبور از تالار چشمم به خواهرم، که سه سال داشت و معصومانه در حال چهار دست و پا رفتن به سمت در بود، افتاد. ایستادم، ثانیه‌ای درنگ کردم، و سپس لگد محکمی به سرش زدم، انگار که توپ است، و در حالی که در شادی این کار وحشیانه غرق بودم، به دویدن ادامه دادم. اما پدرم، که پشتم بود، من را گرفت و تا زمان شام در دفترش زندانی کرد.

یک سال پیش از آن دالی "ناگهانی، مانند تمام تفکراتم" پسر کوچکی را از پل معلقی به پایین پرتاب کرده بود. چندین اتفاق مشابه دیگر هم گزارش شده است، از جمله (این هنگامی است که او بیست و نه سال داشت) به زمین انداختن و پایمال کردن یک دختر "تا اینکه مجبور شدند او را که در حال خونریزی بود از دسترسم خارج کنند."

وقتی که تقریبا پنج سال داشت خفاشی زخمی به چنگش می‌افتد و آن را در سطلی چوبی قرار می‌دهد. صبح روز بعد خفاش را تقریبا مرده می‌یابد، پوشیده از مورچه‌هایی که در حال خوردنش هستند. آن را با مورچه‌ها در دهانش می‌گذارد و با دندان به دو نیم می‌کند.

در نوجوانی دختری به شدت عاشقش می‌شود. او را برای تحریک کردن می‌بوسد و نوازش می‌کند، ولی از آن جلوتر نمی‌رود. تصمیم می‌گیرد تا پنج سال (به قول خودش "برنامه پنج ساله")، برای لذت بردن از تحقیر شدن دختر و قدرتی که خود از این کار احساس می‌کند، این رویه را ادامه دهد. مکررا به او می‌گوید که در پایان پنج سال او را ترک خواهد کرد، و وقتی که زمانش فرا می‌رسد به قول خود عمل می‌کند.

تا سالها بعد از بالغ شدن دست به خود-ارضایی می‌زند و، ظاهرا، علاقه‌مند است این کار را در برابر آینه انجام دهد. به نظر می‌رسد تا سی سالگی، بنا به دلایل عادی، از نظر جنسی ناتوان بوده است. وقتی که برای اولین بار همسر آینده‌اش، گالا، را ملاقات می‌کند، علاقه‌ای وافر به انداختن او به ته دره دارد. مطمعن است گالا می‌خواهد که او بلایی بر سرش آورد، و بعد از اولین بوسه گالا اعتراف می‌کند:

سر گالا را به عقب هل دادم، موهایش را می‌کشیدم، و در حالی که از هیجان می‌لرزیدم، فرمان دادم:

"به من بگو چه بلایی می‌خواهی بر سرت آورم! اما آهسته بگو، در چشمانم نگاه کن، با زمختترین، شهوانیترین کلماتی که هر دو ما را خجالت‌زده کند!"

سپس گالا، در حالی که آخرین قطره‌های تجلی شهوتش را به توحش تبدیل می‌کرد، گفت:

"می‌خواهم من را بکشی!"

از این خواسته تا حدودی ناراحت می‌شود، چون دقیقا همان چیزی است که خود خواهان آن بود. در نظر دارد او را از برج ناقوس کلیسای جامع تولِدو به پایین پرتاب کند، ولی از این کار خودداری می‌کند.

در طول جنگ داخلی اسپانیا هوشیارانه طرف کسی را نمی‌گیرد، و برای سفر به ایتالیا می‌رود. احساس می‌کند که بیشتر و بیشتر مجذوب اشرافیت است، به کاباره‌های مجلل می‌رود، برای خود حامیان پولدار پیدا می‌کند، با دوک چاق نوآیه عکس می‌گیرد و او را "میسِناس" خود خطاب می‌کند. تنها فکرش در چندین ماه مانده به آغاز جنگ در اروپا پیدا کردن مکانی با غذاهای خوب است، جایی که بتوان در صورت نزدیک شدن خطر به راحتی از آن گریخت. بوردو در فرانسه را نشانه می‌گیرد، و در طی نبرد فرانسه به اسپانیا می‌گریزد. به اندازه کافی برای شنیدن چند داستان درباره قساوتهای سرخها در اسپانیا وقت دارد، و سپس به آمریکا می‌رود. داستان با رگباری از اعمال محترمانه به پایان می‌رسد. دالی، در سی و هفت سالگی، تبدیل به شوهری وفادار شده است، انحرافاتش درمان شده‌اند، و کاملا با کلیسای کاتولیک آشتی کرده است. همچنین، می‌توان نتیجه گرفت، در‌آمد خوبی هم دارد.

با این حال، او به هیچ وجه از افتخار به نقاشیهای سورئالیستی خود، مانند "جلق‌زن کبیر (The Great Masturbator)"، "لواط یک جمجمه با یک پیانوی بزرگ (Sodomy of a Skull and a Grand Piano)" و غیره، دست نکشیده است. در طول کتاب آثاری مشابه وجود دارند. خیلی از نقوش دالی فقط نمایشی هستند و مشخصه‌ای دارند که به آن باز خواهم گشت. اما دو مشخصه اصلی نقاشیها و عکسهای سورئالیستی او انحراف جنسی و مرده‌بازی هستند. اشیاء و نمادهای جنسی – برخی معرف حضور هستند، مانند آن دوست قدیمی، صندل پاشنه بلند، و برخی دیگر، مانند عصا و فنجان پر شده از شیر گرم، ثبت شده به دست شخص دالی – مکررا تکرار می‌شوند، و موتیفی از قضای حاجت هم به چشم می‌خورد. درباره نقاشی "بازی غم (Le Jeu Lugubre)"، می‌گوید: "کشوهای از سر تا پا آلوده به مدفوع چنان با جزییات واقعی و وقار کشیده شده بودند که تمام گروه کوچک سورئالیستی با این پرسش می‌سوخت: آیا او واقعا مدفوع‌خوار است؟" دالی در ادامه اضافه می‌کند که نیست، و به دیده او این انحرافی "منفور" است، ولی به نظر می‌رسد که فقط در آن لحظه خاص است که او علاقه‌ای به مدفوع ندارد. حتی هنگامی که داستان سرپا ادرار کردن یک زن را تعریف می‌کند، مجبور است وارد جزییات آن شود، اینکه او کج و بر روی کفشش ادرار می‌کند. تمام عیوب معمولا در یک نفر جمع نمی‌شوند، و دالی هم به همجنسگرا نبودن خود می‌بالد، وگرنه گلچین انحرافاتش به قدری مرغوب است که دیگران در خواب هم نمی‌بینند.

معهذا، برجسته‌ترین مشخصه او مرده‌بازی است. او شخصا و آزادانه به آن اقرار می‌کند، و مدعی می‌شود که از آن علاج یافته است. صورتهای مرده، جمجمه‌ها، جسد حیوانات مرده به تکرار در نقاشیهای او دیده می‌شوند، و مورچه‌هایی که خفاش در شرف مرگ را می‌خوردند حضوری بیشمار دارند. در یک عکس جسدی نبش قبر شده با پوسیدگی پیشرفته دیده می‌شود. یکی دیگر الاغهای مرده‌ای را در حین فاسد شدن بر روی همان پیانوهای بزرگ فیلم سورئالیستی "سگ آندلسی (Le Chien Andalou)" به تصویر می‌کشد. دالی همچنان با اشتیاق به این الاغها نگاه می‌کند:

پوسیدن الاغها را با ریختن مقادیر زیادی چسب بر روی بدنشان "جعل" کردم. همچنین چشمانشان را از حدقه خارج کردم و آن را با قیچی تراشیدم تا بزرگتر شود. دهانها را هم به همین ترتیب پاره کردم تا دندانهایشان بهتر دیده شود، و به هر دهان، در بالای دیگر ردیفهای دندان که از دکمه‌های پیانوهای سیاه تشکیل شده بودند، تعدادی آرواره اضافه کردم، به این خیال که شاید اینگونه به نظر برسد که الاغها با وجود پوسیدگی در حال استفراغ کردن مرگ خود هستند.

و در نهایت هم آن تصویر – ظاهرا یک عکس جعلی – از "پوسیدن مانکن در تاکسی (Mannequin rotting in a taxicab)". بر روی سینه‌ها و صورت ورم کرده دختر که به ظاهر مرده است، حلزونهای درشتی در حال خزیدن هستند. دالی در زیر عکس می‌نویسد که آنها از نوع حلزونهای خوراکی هستند.

البته، در این کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای، بیش از آنچه من در اینجا ذکر کرده‌ام مطلب وجود دارد، ولی فکر نمی‌کنم گزارش ناعادلانه‌ای از چشم‌انداز روحی و جو اخلاقی او داده باشم. اگر کتابی پیدا شود که از صفحاتش بوی گند به بیرون تراوش کند، این همان کتاب است – شاید دالی از این فکر خوشحال شود، به هر حال او قبل از اینکه برای اولین بار به همسر اولش اظهار علاقه کند بدن خود را به روغنی ساخته شده از پهن بز جوشیده در چسب ماهی آغشته بود. اما در برابر این موارد باید این حقیقت را قرار داد که دالی نقاشی است با استعدادهای استثنایی. همچنین از جزییات و قطعیت کارهایش معلوم است که او فردی سخت‌کوش است. او اهل نمایش دادن است و هر چیزی را برای پیشرفت شخصی فدا می‌کند، ولی شیاد نیست. استعداد او پنجاه برابر افرادی است که نقاشیهای او را مسخره و اخلاقیاتش را تقبیح می‌کنند. و این دو دسته حقیقت، در کنار هم، سوالی را مطرح می‌کنند که غالبا به خاطر نبود توافق کمتر پرسیده می‌شود.

مساله این است، شما در اینجا شاهد هجوم مستقیم و مشخص به سلامت روانی و نجابت هستید؛ و حتی – از آنجا که برخی از نقاشیهای دالی مانند تصاویر مستهجن ذهن را مسموم می‌کند – به زندگی. کردار دالی و آنچه او پنداشته است جای بحث دارد، ولی در مرامش، شخصیتش، زیرساختهای نجیبانه یک انسان دیده نمی‌شود. او همان قدر ضد-اجتماع است که یک کک. به وضوح، چنین افرادی نامطلوب هستند، و جامعه‌ای که اینگونه افراد در آن پیشرفت می‌کنند اشکالاتی دارد.

حالا، اگر شما این کتاب را، به همراه تصاویرش، به لرد اِلتون، به آقای آلفرد نُیز، به نویسندگان اصلی تایمز (Times) که از "کسوف روشنفکران" به وجد می‌آیند – در‌ واقع به هر انگلیسی "منطقی" و متنفر از هنر - نشان دهید، به راحتی می‌توانید تصور کنید که چه برخوردی خواهند داشت. به هیچ عنوان حاضر نخواهند شد هیچ نکته مثبتی در آثار دالی ببینند. اینگونه افراد نه تنها نمی‌توانند قبول کنند که چیزی که از نظر اخلاقی پست است می‌تواند زیبا باشد، بلکه نیاز واقعی ایشان این است که هنرمند به پشتشان بزند و بگوید که احتیاجی به فکر کردن نیست. و این افراد در زمانی مانند زمان حال فوق‌العاده خطرناک هستند، وقتی که وزارت تبلیغات و شورای فرهنگی بریتانیا قدرت را در دستانشان قرار داده است. روند جدید چزاندن روشنفکران را در اینجا و آمریکا مشاهده بفرمایید، با فریادهایش نه تنها بر علیه جُیس، پِروست و لورِنس، بلکه همچنین تی. اِس. اِلیوت.

اما اگر با شخصی که می‌تواند نکات مثبت دالی را ببیند صحبت کنید، جوابی که خواهید گرفت در عمل تفاوت چندانی ندارد. اگر بگویید که دالی، با اینکه نقاشی است زبردست، انسانی رذل و کثیف است، به شما مانند یک وحشی نگاه می‌شود. اگر بگویید که به اجساد در حال پوسیدن بی‌علاقه هستید، و افرادی که به اجساد در حال پوسیدن علاقه دارند بیمار روانی هستند، فرض بر این گذاشته می‌شود که شما حس زیبایی‌شناسی ندارید. چون "پوسیدن مانکن در تاکسی" ترکیب خوبی دارد. و در میان این دو سفسطه جای وجود ندارد و ما کمتر در مورد آن شنیده‌ایم. در یک طرف بلشویسم فرهنگی: و طرف دیگر (با اینکه این اصطلاح امروزه کمتر استفاده می‌شود) "هنر بخاطر هنر." وقاحت از آن دسته مسایل است که بحث صادقانه در موردشان سخت است. مردم به حدی از اینکه به نظر آید شوک می‌شوند یا به نظر آید شوک نمی‌شوند می‌ترسند، که توانایی برقراری ارتباط بین هنر و اخلاقیات را ندارند.

خواهیم دید که آن چیزی که مدافعان دالی مدعی آن هستند نوعی مصونیت روحانیت است. هنرمند قرار است که از قوانین اخلاقی مربوط به مردم عادی معاف باشد. فقط کافی است که آن کلمه سحر‌آمیز، هنر، را بر زبان آورید، و همه چیز مجاز است: لگد زدن به سر دختران خردسال مجاز است؛ حتی فیلمی مانند "دوران طلایی (L'Age d'Or)" مجاز است (۱). اینکه دالی سالها در فرانسه نشخوار کند و سپس چون فرانسه در خطر است مانند موش پا به فرار بگذارد هم مجاز است. تا وقتی که در امتحان نقاشی قبول شوید، همه چیز بر شما بخشوده خواهد شد.

غلط بودن این مدعیات با بسط دادنشان به جرمهای معمولی آشکار می‌شود. در دورانی مانند زمان ما، وقتی که هنرمند روی هم رفته فردی استثنایی است، باید تا حدودی امکان عدم پذیرش مسئولیت را داشته باشد، همانند یک زن حامله. اما، کسی هرگز مدعی نخواهد شد که یک زن حامله باید مجاز به ارتکاب قتل باشد، و کسی هم چنین ادعایی برای هنرمند نمی‌کند، هر چقدر می‌خواهد بااستعداد باشد. اگر فردا شکسپیر به این جهان برگردد، و اگر معلوم شود که تفریح مورد علاقه‌اش تجاوز به دختران خردسال در واگن قطار است، ما نباید به او، از این بابت که شاید شاه لیر (King Lear) دیگری بنویسد، اجازه انجام این عمل را بدهیم. البته بدترین جرایم همیشه قابل مجازات نیستند. تشویق به مرده‌بازی، احتمالا به همان میزان به جامعه ضرر می‌زند که، مثلا، جیب‌بری در استادیم. باید بتوان همزمان به استعداد نقاشی دالی و اینکه او انسانی انزجارآور است اعتقاد داشت. اولی، به هیچ ترتیبی، نه بر دومی تاثیر می‌گذارد و نه آن را نقض می‌کند. اولین وظیفه یک دیوار سرپا ایستادن است. اگر سرپا ایستاد، دیوار خوبی است، و اینکه برای خدمت به کدام هدف ساخته شده است امری کاملا جدا است. ولی حتی بهترین دیوار دنیا هم اگر به دور یک اردوگاه مرگ ساخته شده باشد لیاقت خراب شدن را دارد. به همین ترتیب باید بتوان گفت که "این کتاب یا عکس خوبی است، و باید توسط جلاد سوزانده شود." اگر نشود این حرف را زد، حداقل در تفکرات خود، به این معنی خواهد بود که هنرمند دیگر یک شهروند و یک انسان نیست.

نه اینکه زندگینامه دالی، یا نقاشیهایش، باید توقیف شوند. بجز عکسهای مستهجنی که در شهرهای ساحلی مدیترانه می‌فروشند، توقیف هر چیز دیگری یک سیاست نامطمعن است، و وهمیات دالی مانند نورافکنی بر انحطاط تمدن سرمایه‌داری عمل می‌کند. اما چیزی که او به وضوح به آن محتاج است تشخیص پزشکی است. سؤال این نیست که او چیست، بلکه چرا اینچنین است. در اینکه او ذهنی بیمار دارد نباید شکی باشد، احتمالا هم با تغییراتی که ادعایشان را می‌کند عوض نشده است، چون توبه‌کاران واقعی، یا مردمانی که به عقل سلیم بازگشته‌اند، چنین از خود راضی در مورد گذشته خود صحبت نمی‌کنند. او نشانه‌ای از بیماری این دنیا است. مهم این است که نه او را انسانی بی‌اخلاق که باید تنبیه شود خطاب کنیم و نه او را نابغه‌ای غیر قابل نقد به حساب آوریم، بلکه باید فهمید چرا این دسته از انحرافات خاص را به نمایش می‌گذارد.

جواب این سؤال را احتمالا می‌توان در نقاشیهایش کشف کرد، که البته بررسی آنها فرای تواناییهای شخصی من است. ولی شاید بتوانم به نشانه‌ای اشاره کنم که به طی بخشی از مسیر کمک کند. همان سبک کهنه و پر از آب و تاب اِدواردی (Edwardian) که دالی در مواقعی که سورئالیست نیست به آن رجوع می‌کند. بعضی از نقاشیهای دالی یادآور کارهای دورِر هستند، یکی (ص. ۱۱۳) به نظر می‌رسد نمایشگر تاثیرات بیِردزلی باشد، یکی دیگر (ص. ۲۶۹) ظاهر از بلِیک اقتباس شده است. ولی تکراری‌ترین گرایش همان سبک ادواردی است. وقتی برای اولین بار کتاب را باز کردم و به نقاشیهای متعددی که در حاشیه صفحات آن کشیده شده است نگاه کردم، تشابهی به ذهنم خطور کرد که در ابتدا توانایی تشخیصش را نداشتم. به شمعدان زینتی در ابتدای فصل اول (ص. ۷) نگاه کردم. یادآور چه چیز بود؟ عاقبت فهمیدم. یادآور نسخه‌ای گران قیمت و بزک شده از آناتولی فِرانک (ترجمه شده) بود که در حدود ۱۹۱۴ چاپ شده است. آن هم، مانند این، عنوانهای زینتی در ابتدا و نقوش بزک کرده در انتهای فصول داشت. شمعدان دالی در یک طرف جانوری فرفری مانند ماهی دارد که به طرز عجیبی آشنا به نظر می‌رسد (به نظر می‌رسد بر اساس دلفین طراحی شده باشد)، و در طرف دیگر شمع سوزان قرار دارد. این شمع، که در تمام نقاشیها به نوعی حضور دارد، رفیق سالهای دور است. آن را، با همان شره‌های ساختگی پارافین تعبیه شده در اطرافش، در چراغهای برقی هتلهای تئودُر-نمای بیرون شهر خواهید یافت. این شمع، و طرح زیر آن، نشانگر تمایلات احساساتی قوی است. دالی، انگار که بخواهد این حس را مخفی کند، مقدار زیادی جوهر بر روی صفحه ریخته است، ولی فایده‌ای ندارد. این احساس، صفحه صفحه، تکرار می‌شود. برای مثال، نقوشی که در پایین صفحه ۶۲ کشیده شده است، به راحتی در بیتِر پَن (Peter Pan) می‌گنجند. آن پیکر در صفحه ۲۲۴، با وجود اینکه جمجمه‌اش مانند سوسیس کش آمده است، همان جادوگر کتابهای تخیلی است. اسب صفحه ۲۳۴ و تکشاخ صفحه ۲۱۸ می‌توانند تصاویری از کتابهای جِیمز بِرانچ کَبال باشند. تصاویر مجللی که از جوانان در صفحه‌های ۹۷، ۱۰۰ و جاهای دیگر دیده می‌شود هم نمایشگر همین گونه تمایلات هستند. اشاره‌گری چشمگیر مدام بیرون می‌زند. جمجمه‌ها، مورچه‌ها، لابسترها، تلفنها و لوازم بیشمار دیگر را که حذف کنید، مرتب به دنیای بَری، رَکهام، دانسِنی و آنجا که رنگین‌کمان تمام می‌شود (Where the Rainbow Ends) باز خواهید گشت.

جالب این است که برخی از نقاط شریر زندگینامه دالی، خیلی زیبا، به آن دوران گره خورده است. وقتی آن قسمتی که در ابتدا نقل کردم را می‌خواندم، درباره لگد زدن به سر خواهر کوچک، از شباهت خیالی دیگری هم آگاه بودم. ولی چه بود؟ البته! اشعار بدطینت برای خانه‌های بی‌عاطفه (Ruthless Rhymes for Heartless Homes)، اثر هَری گِراهام. اشعار شبیه این در حوالی ۱۹۱۲ بسیار محبوب بودند و یکی از آنها:

      ویلی بیچاره می‌کند دردناک گریه،
      پسری کوچک و ناراحت،
      چون شکسته است گردن خواهر کوچک خود،
      و مربا نخواهد خورد با چای خود.

تقریبا می‌تواند بر اساس حکایت دالی نوشته شده باشد. دالی، البته، از گرایشات ادواردی خود آگاه است، و از آن، هر چند که تا حدودی تقلید است، برای خود سرمایه می‌سازد. او می‌گوید علاقه‌ای خاص به سال ۱۹۰۰ دارد، و مدعی است که تمام اشیاء زینتی ساخته شده در ۱۹۰۰ پر از راز، طبع شاعرانه، شهوترانی، دیوانگی، انحراف و غیره هستند. اما، تقلید هنری، معمولا نشانه علاقه‌ای واقعی به اثر تقلید شده است. به نظر می‌رسد، شاید همه‌گیر نباشد، که به هر حال هر روشنفکری به سختی در تلاش است تا انگیزه‌ای کودکانه و غیر منطقی در جهت افکار عمومی خود با خود به همراه داشته باشد. یک مجسمه ساز، به عنوان نمونه، به صفحه‌ها و منحنیها علاقه دارد، ولی فردی است که از بازی با گل و سنگ هم لذت می‌برد. یک مهندس کسی است که از تماس با ابزار لذت می‌برد و از صدای دینام و بوی روغن خوشش می‌آید. معمولا یک روانشناس خود نیز تمایلاتی به نوعی از انحراف جنسی دارد. داروین به این دلیل زیست‌شناس شد چون مردی روستایی بود و به حیوانات علاقه داشت. برای همین شاید بتوان گفت که علاقه معیوب دالی به تمام اشیاء ادواردی (به عنوان مثال "کشف کردن" ورودیهای مترو ساخته شده در ۱۹۰۰) نشانه علاقه‌ای عمیقتر و ناخودآگاه‌تر باشد. تصاویر متعدد و زیبایی که مانند تصاویر کتاب‌های درسی هستند و در حواشی کتاب پراکنده شده‌اند، با اسامی موقرانه‌ای چون "بلبل (Le Rossignol)"، "دیدبان (Une Montre)" و غیره، شاید تا حدودی برای شوخی باشند. پسر کوچکی که در صفحه ۱۰۳، شلوار سه ربع به پا دارد و در حال بازی با شیطان است، یک نمونه عالی از آن دوران به حساب می‌آید. اما، شاید این تصاویر وجود دارند چون دالی، به این دلیل که به آن دوران و سبک نقاشی تعلق دارد، ناخودآگاه به سراغشان می‌رود.

اگر اینچنین باشد، انحرافاتاش را می‌توان تا حدودی توضیح داد. شاید به او اطمینان می‌دهند که او فردی عامی نیست. دو خصوصیت انکار نشدنی دالی استعداد نقاشی و خودپسندی بی‌پایان است. در اولین پاراگراف کتاب می‌گوید: "در هفت سالگی می‌خواستم ناپلئون باشم. و جاه‌طلبی‌ام از آن روز به بعد به آهستگی رشد کرده است." این نکته تعمدا با کلماتی تعجب‌آور نوشته شده است و بی‌شک به میزان زیادی حقیقت دارد. چنین احساساتی کاملا عادی است. یک بار شخصی به من گفت: "من می‌دانستم که نابغه هستم، سالها قبل از آنکه بدانم در چه چیز نابغه هستم." فرض کنید که شما چیزی جز خودپسندی و دستانی ماهر در چنته ندارید؛ فرض کنید که تنها استعدادتان کشیدن نقاشی به سبک دقیق، نمایشی و آکادمیک است، که تنها شغل ممکن مصور کردن کتاب‌های درسی است. به چه ترتیب می‌توانید ناپلئون شوید؟

همیشه جایی برای فرار هست: شرارت. همیشه آن کاری را انجام بده که به مردم شوک می‌دهد و آنها را ناراحت می‌کند. در پنج سالگی، پسری خردسال را از پل به پایین پرتاب کن، با شلاق به صورت دکتر پیر بزن و عینک او را بشکن – و یا، حداقل، آرزوی انجام اینگونه کارها را داشته باش. بیست سال بعد، چشمان چند الاغ مرده را با قیچی از حدقه خارج کن. در این مسیر همیشه احساس اصالت می‌کنید. تازه، درآمد خوبی هم دارد! خطر کمتری هم از ارتکاب جرم دارد. اگر قسمتهای احتمالی زندگی دالی که او خود از زندگینامه حذف کرده است را در نظر نگیریم، واضح است که او، بر خلاف آنچه در دوران گذشته ممکن بود، هیچگونه رنجی در قبال رفتار خارج از عرف خود تحمل نکرده است. او بزرگ شده در سالهای فاسد دهه بیست است، زمانی که سفسطه بسیار باب بود و تمام پایتختهای اروپایی پر بود از اشراف و اجاره‌بگیرانی که دست از ورزش و سیاست برداشته بودند و به حمایت از هنر روی آورده بودند. اگر الاغ مرده به سمت مردم پرت می‌کردید، آنها هم پول به سوی شما پرت می‌کردند. خوف از ملخ – که چند ده قبل فقط باعث خنده دیگران می‌شد – ناگهان تبدیل به "عقده‌ای" درآمدزا شده بود. و وقتی آن دنیای بخصوص در برابر ارتش آلمان مضمحل شد، آمریکا در انتظار بود. حتی می‌توانید تغییر مذهبی را هم به آن اضافه کنید، ترک کاباره‌های پاریس و رفتن به آغوش ابراهیم در یک قدم و بدون هیچگونه پشیمانی.

اینها، احتمالا، نکات اصلی تاریخچه دالی است. ولی چرا آن انحرافات بخصوص را داشت، و چرا "فروختن" آثاری خوفناک چون اجساد در حال پوسیدن به حضاری سطح بالا باید چنین آسان باشد – اینها سوالهایی برای روانشناس و منتقد جامعه‌شناس است. نقد مارکسیستی بسیار کوتاه و سریع با پدیده‌ای مانند سورئالیسم برخورد می‌کند. آن را "انحطاط بورژوا" می‌خواند (بسیار از عباراتی مانند "اجساد مسموم" و "طبقه اجاره‌بگیر منحط" استفاده می‌شود)، و تمام. اما، با اینکه احتمالا حقیقتی را بیان می‌کند، رابطه‌ای برقرار نمی‌کند. آدم دوست دارد بداند که چرا دالی به مرده‌بازی گرایش داشت (و نه، مثلا، همجنسگرایی)، و چرا اجاره‌بگیران و اشراف، به جای اینکه مانند پدربزرگهایشان به شکار بروند و عشق بورزند، نقاشیهای او را می‌خرند. مذمت اخلاقی به تنهایی آدم را به جایی نمی‌رساند. ولی در عین حال نباید به نام "عدم‌تعلق" وانمود کرد که تصاویری مانند "پوسیدن مانکن در تاکسی" از نظر اخلاقی خنثی هستند. آنها بیمار و نفرت‌آور هستند، و هر گونه تحقیقی باید از این حقیقت شروع شود.

جورج اورول، ۱۹۴۴



-----------------------------
(۱) دالی از دوران طلایی نام می‌برد و اضافه می‌کند که اولین نمایش آن توسط عده‌ای اوباش مختل شده بود، ولی جزییاتی در مورد اینکه چرا مختل شده بود نمی‌دهد. بنا بر گزارش آرتور میلِر، فیلم سوژه‌هایی مختلف من جمله نماهای مفصلی از مدفوع کردن یک زن را به نمایش کشیده بود.




2 نظر:

ناشناس گفت...

نقاش سوررئالیست نمونه و همزمان مصورگر ماهر متأثر از سبک و فرهنگ ادواردی و علاقمند به دکور ریزنقش و تذهیب حواشی و نگارگری چگونه ترکیبیست: اگر فرض شود جامعه صددرصد مبتلا به جنونست شاید هنرمند به همان اندازه ای که از آن جنون میخواهد فاصله بگیرد به مدیوم های خنثی و قدیمی و آغشته به معصومیت پناه میبرد و اشیائی این چنینی را رادیکالیزه یا به هرصورت زنده می کند، و به همان اندازه که جنون جامعه یا دیگری را می خواهد بازتاب بدهد مجبور می شود بیواسطه و از درون جنون خودش با آن روبرو شود حتی هنگامی که دارد از خلال مدیوم هنر به جامعه مینگرد. جداکردن بخشهای باواسطه و بیواسطه ی اثر هنری برای افراد غیرکارشناس دشواری ایجاد می کند و شاید حتی به کمک نبوغ هم ممکن نشود و صحیح هم نباشد که آثار سالوادور دالی جزء به جزءاینگونه تفکیک شوند، ولی بهرحال بحث اخلاقی اورول جذاب است و انسان را متوجه میکند که در اصل بی برکتی از طریق بی اخلاقیست که سرایت میکند و فاصله چندانی بین کنش جنون آمیز دیگری و کنش جنون آمیز خود وجود ندارد. تعبیر "شره های پارافین" قشنگ بود. ترجمه بسیار درست و روانی خواندم و از این حسن سلیقه ممنونم.

کسری خوزستانی (فور کالا) kasra khouzestani گفت...

امروز اینجا را یافتم و تقریبا همین امروز، همه کارهایی را که نخوانده بودم، از عمو جورج گذاشته‌اید، خوانده و یادداشت برداری کردم. نمی دانستم در جغرافی زبان فارسی چنین جایی هم وجود دارد. چند پیشنهاد هم شاید بد نباشد، به نظرم از ترجمه کارهای دیگران هم شاید برای ایجاد یک مجموعه مقالات کامل یا دانشنامه اورولی فارسی می شود استفاده کرد، خود گردآوردن لینک ها حتی به زبان انگلیسی هم کار ارزشمندی است. این هم شاید خوب باشد که بخشی پاره نوشتارهای درون رمانها را بتوان در اینجا گزینش نمود. و شاید جدید تر و مهمتر اینکه می توان یک کانال جورج اورل با بخش‌ها و پاره‌هایی از مطالب وبلاگ، چه فارسی و چه انگلیسی، در تلگرام ساخت (در این کار می تواندی از شماره‌های مجازی بیرون از ایران هم استفاده کنید یا ره های دیگری که خود خواهید یافت.) به نظرم نوشتارهای اورول به چکش و دینامیت می ماند، باید این ایده ها و نگاه نقادانه هر چه بیشتر در اختیار هوش های ایرانی قرار گیرند. دیدم که به مسائل مشترک فرهنگی در ایران هم اشاره داشتید در برخی از درآمدهای نوشتارها، بسیار خرسند شدم از این مطابقات. نیز دریافتم که از پیش «دوست خیلی خوب» شما بوده ام، زیرا همیشه از جملات و واژگان های اورولی استفاده می کرده ام، مقالات این وبلاگ را نسخه‌برداری و پخش... و به دیگران آثار عمو جورج را هدیه می داده ام.
پس به شما می گویم
به آینده یا گذشته به زمانی که اندیشه آزاد است و آدم ها با یکدیگر تفاوت دارند و تنها زندگی نمی کنند- به زمانی که حقیقت وجود دارد و شده را ناشده نمی توان کرد، از دوران همگونی، از دروان انزوا از دوران ناظز کبیر، از دوران دوگانه باوری- سلام!
(عباراتی از 1984)

ارسال یک نظر